نامهای ایرانی با حرف (الف) :
اباذرAbazar :ابوذر، یکی از یاران پیامبر.
ابتسامEbtesam :لبخندی ملیح که به صورت می نشیند.
ابتها[Ebteha] :انس گرفتن.
ابتهاجEbtahaj :شادمانی، سرور.
ابتهاشEbtahash :ابتهاج، شادمانی.
ابدال[Abdal] :بخشندگان، پارسایان، مردان نیک.
ابراهیمEbrahim :پدر جامعه، اولین پیامبری که یکتاپرستی را دین خود برگزید.
ابریشمAbrisham : تارهایی که به وسیله ی کرم پیله تنیده و از آن در نساجی استفاده می شود. {خواجه در ابریشم و مادر گلیم /عاقبت ای دب همه یکسر گلیم} (اهلی شیرازی).
ابردخت[Abardoxt] :دختر بزرگ.
ابرش [Abrash] :اسب خالدار سفید و قرمز.
ابصارAbsar :چشم ها، دیده ها.
ابناسAbnas :خواهر یعقوب پیامبر.
ابطحAbtah : رودخانه ی فراخ.
ابوبکر[Abubakr] :از یاران پیامبر اسلام و اولین خلیفه ی مسلمانان بعد از مرگ حضرت محمد (ص).
ابوذر[Abuzar] :ابوذر غفاری یکی از یاران پیامبر بود.
ابوریحانAbureyhan : محمد ابن احمد خوارزمی بیرونی پزشک و جغرافی دان و ستاره شناس و دانشمند ایرانی است که در قرن چهارم و پنجم می زیست.
ابوطالبAbutaleb :پدر حضرت علی و عموی پیامبر.
ابومسلمAbumoslem : سپهدار معروف ایرانی که در مرو علیه مردان حمار خلیفه ی اموی قیام کرد.
اپدانه[Apdane] :آپادانا، تالاری در تخت جمشید که در عهد هخامنشی ساخته شد.
اپرم[Apram] :سر فراز.
اپرود[Aprud] :از بزرگان که به امر شیرویه پسر خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی کشته شد.
اتابکAtabak :آتابیک، نگهدارنده، ادب آموز.
اترک[Atrak] :رودی در مرز شرقی ایران که به دریای خزر می ریزد.
اثیرAsir :شریف، کریم، کره ی آتش کخ بالای کره هواست.
احترام ساداتEhtaramsadat :زنی که همواره مورد احترام بزرگان ونامداران است.
احترام[Ehteram] :حرمت، بزرگ داشتن.
احتشامEhtesham :عظمت، بزرگی، شآن و شوکت.
احدAhad : یکی، یکتا، نفر.
احدوثهAhaduse :افسانه، سخن شگفت و نو.
احسانEhsan :خوبی، نیکوکاری.
احسنAhsan :نیکوتر، خوبتر، بهتر.
احصانEhsan :استوار کردن، محکم کردن.
احمدAhmad :ستوده، تمجید شده.
احلامAhlam :بردباریها، شکیباییها، رؤیاها، خوابهای شبانه.
احیاEhya :از نو ایجاد کردن، زنده کردن. {جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت/عیسی دمی کجاست که احیای ما کند} (حافظ).
اختر[Axtar] : ستاره. {چشم من بپرس اوضاع گردون /که شب تا روز اختر می شمارم.}(حافظ).
اخترکاویان[Axtarkaviyan] :درفش کاویان، پرچمی که کاوه از چرم پیش بند خود فراهم کرد.
اخگر[Axgar] :شراره، خرده ی آتش.
اختیار[Extiyar] :انتخاب. {نفاق و روزی نبخشد صفای دل حافظ/طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد} (حافظ).
اخلاصExlas : پاک،بی آلایش.
ادریسEdris :پیامبری که از نسل شیث فرزند ادم است.
ادریناEdrina : پشت و پناه.
ادهمAdham :تیره، سیاه گون، پدر ابراهیم ادهم که فرمانروایی بلخ را رها کرد و زاهد شد.
ادانوش[Adanush] :پیام آوری در داستان وامق و عذرا که از طرف مندراس نزد عذرا رفت و وی از شدت ناراحتی چشم اورا در اورد.
ادیب[Adib] :عالم ادب، دانشمند، معلم، سخندان، سخن شناس، میرزا محمد حسین تبریزی متخلص به ادیب آزاد از شاعران معاصر ایرانی. {درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی /جمعه به مکتب اورد طفل گریزپای را} (نظیر نیشابوری).
ارجوانArjavan : رنگ سرخ، زیبا، نیکو منظر، گیاهی دارای شکوفه های بسیار سرخ.
اُرُد[Orod] :نام چن تن از شاهان سلسله ی اشکانی.
اردشامArdesham :پسر آرتاسس دوم و برادر تیگران اول از سلسله ی اشکانی.
اردشیر[Ardeshir] :دلاور، شجاع، پسر گشتاسپ از شاهان کیانی که در جنگ با توران کشته شد.
اردلان[Ardalan] :طایفه ای از ایالات کرد ایران که مرکز آن شهر سنندج است.
اردوان[Ardavan] :کمک کننده، درستکار، نام چن تن از شاهان اشکانی.{پسر بود شاه اردوان را چهار/از آن هر کی خسرو نامدار} (شاهنامه فردوسی).
اردیبهشتOrdibehesht : درستی، راستی، پاکی، دومین ماه از سال خورشیدی. {چمن حکایت اردیبهشت می کند/نه عارف است که نسیه خرید ونقدبهشت} (حافظ).
اردین[Ardin] :راست کردار، کسی که در انجام آیین دین ثابت قدم است.
ارزین[Arzin] :فرماندار پارس در زمان یورش اسکندر به ایران.
ارزنده[Arzande] :ارزشمند ، شایسته، لایق.
ارزینه[Arzine] :دارای اعتبار، با ارزش، در اوستا نگهدارنده.
ارژنگ[Arzhang] :سزاوار بودن، گرانبها بودن، کتاب معروف مانی.
ارس [Aras] :رود مرزی در شمال ایران.
ارسام[Arsam] :پسر داریوش هخامنشی.
ارسان[Arsan] :همسر نرسی شاهنشاه ساسانی.
ارسطو[Arastu] :فیلسوف و حکیم یونانی و شاگرد افلاطون. {حکیم ارسطالیس پیش اندرون /جهانی برو دیدگان پر ز خون} (شاهنامه فردوسی).
ارسلانArsalan :شیر، مرد شجاع. {چشم میمالم که در آن صد ارسلان/تاکیانند و چه دارند از جهان} (مولوی).
ارشادErshad : هدایت، کار نیک.
ارشدArshad :مقلم والاتر، رشیدتر، برومند تر، بزرگتر.
ارشیاArshiya :تخت پادشاهی، راسنی، درستی، فرمانده ی نظامیان ایران در زمان داریوش سوم.
ارشین[Arshin] :از شاهزادگان هخامنشی.
ارغوان[Arqavan] :درختی زینتی از تیره ی پروانه واران با گلهایی به رنگ سرخ مایل به بنفش.
ارغنونArqanun :ارغون، ساز بزرگ بادی کتشکل از لوله های متعددی که در آن می دمند{دیدار دلفریبش در پایم ارغوان ریخت/گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد} (سعدی).
ارفعArfa : رفیع تر، ارجمند تر.
ارکان[Arkan] : پایه ها، ستونها.
ارکیا[Arkiya] :آب روان.
ارکیده[Orkide] :نام گلی که رنگهای آن روشن است.
ارمغان[Armaqan] :سوغات، هدیه. {تو چه ارکغان آری که به دوستان فرستی/چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیاری} (سعدی).
ارمنده[Armande] :آرام گیرنده.
ارمیاArmiya :از پیامبران بنی اسرائیل.
ارنوازArnavaz :نیکو سخن، نیکوگفتار،خواهر جمشید پادشاه یپشدادی.
اروخش[Orvaxsh] :آورنده ی آتش.
اروشا[Arusha] :سفید.
اروند[Arvand] :چالاک، فرمانروا، نیرومند، پرشکوه، رودی مرزی در غرب ایران، پسر کی قباد. {فریدون که بگذشت از اروندرود /همی داد تخت مهی را درود} (شاهنامه فردوسی).
اساک[Osak] :سردار پارتی که در جنگ با کاسیوس کشته شد.
اسامهOsame : شیر، اسد.
اسپندیارEspandiyar :آفریده ی مقدس، پسر گشتاسپ که مادربزرگش ماریا دختر قیصر روم بود.
اسپیتمن[Espitman] :هشتمین نیای زرتشت، سپهسالار ایرانی در زمان حمله ی اسکندر به ایران.
استرانEstran : ترانه.
استیفانEstifan : تاج.
اسحاق Eshaq : فرزند ابراهیم پیامبر و سارا.
اسدAsad : شیر.
اسرا[Asra] :اشک.
اسراء[Asra] :در شب سیر کردن، سوره ای در قرآن مجید، حدیث معراج.
اسرافیلEsrafil : مانند آتش بودن، روشنایی خیره کننده، فرشته ای که با دمیدن در بوق خود رستاخیز را اعلام می کند، {اسرافیل را دید سوری به دست /فرافروخته سر زجای نشست} (شاهنامه فردوسی).
اسرینAsrin :اشک.
اسعدAsa’d : با سعادت تر، نیک روزتر.
اسعاد[Esa’d] :یاری رساندن، کمک کردن.
اسفار[Esfar] :روشن شدن، آشکار شدن.
اسفنددختEsfanddoxt : دختر اسفند، دختر پاک.
اسفندیار[Esfandyar] :اسپندیار، آفریده ی مقدس. {همی نالد از مرگ اسفندیار /ندارد به جز ناله زو یادگار} (شاهنامه فردوسی).
اُسقُف[Osqof] :دبیر و دیوان رئیس رسائل قیصر روم، کاتب بزرگ قیصر.
اسکندر[Eskandar] :یاری کننده ی مرد، پسر فیلیپ پادشاه مقدونیه که به ایران لشکر کشی کرد و تخت جمشید را به آتش کشاند.
اسلامEslam : صلح و آشتی، آیینی که حصرت محمد پیامبر اسلام برای بشریت آورد.
اسما[Asma] :معارف، حقایق، علوم.
اسماعیلEsma’il : فرزند ابراهیم پیامبر و برادر اسحاق.
اسمر[Asmar] :گندم گون.
اسوار[Asvar] :از ملوک گیلان، پدر مرداویج.
اسوند[Esvand] :فرمانروا.
اشاداد[Ashadad] :ایزد راستی و درستی.
اشتاد[Ashtad] : نیکی، درستی،روز بیست و ششم از هر ماه خورشیدی، خدای راهنما در آیین زرتشتی.
اشتیاق[Eshtiyaq] :آرزومندی، شوق بیش از حد. {گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق/ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم} (سعدی).
اشرفAshraf : شریف تر، بزرگوار تر، مهم تر.
اشرف ساداتAshrafsadat :بزرگان سادات.
اشعیا Ash’iya : از پیامبران بنی اسرائیل.
اشک Ashk : آب چشم، سرشک، سر سلسله ی شاهان اشکانی از نژاد کی قباد.{نخست اشک بود از نژاد قباد} (شاهنامه فردوسی).
اشاروز[Asharuz] :دارای روشنایی، راستی.
اشکان[Ashkan] :نیای سلسله ی اشکانیان.
اشکبوس[Ashkbus] :سپهسالاری اشکانی که در عهد افراسیاب در جنگ هماون به دست رستم از پای درآمد . {برآویخت رهام با اشکبوس /بر آمد ز هر دو سپه بوق و کوس} (شاهنامه فردوسی).
اشو[Ashu] :مقدس.
اشومنش[Ashumanesh] :پاک منش، خوش طینت.
اشومهر[Ashumehr] :نیک کردار.
اشیرAshir : خوشحال.
اصغرAsqar : کوچکتر.
اصیلAsil :با شرف، ریشه دار.
اصلانAslan : با اصل و نسب.
اطلس[Atlas] :پرنیان، دیبا، پارچه ای ابریشمین. {اندام تو تود حریر چین است/ دیگر چه کنی قبای اطلس}(سعدی).
اطلسی[Atlasi] :از جنس اطلس، گیاهی زینتی با گلهایی به رنگ سفید، قرمز، آبی و بنفش.
اعظم A’zam :بسیار بزرگ، بزرگتر، بزرگوار تر.
اعظم سادات[Azamsadat] :اعظم، بزرگتر، بزرگوار تر.
افتخار[Eftaxar] :فخر، نازش، سرافرازی. { دولت عشق بین که چون از سر فخر و افتخار/گوشه ی تاج سلطنت می شکند گدای تو} (حافظ).
افتخار ساداتEftezarsadat :سرافرازی بزرگان.
افتخار ملوک[Eftexarmoluk] :سرافرازی پادشاهان.
افخم[Afxam] :بزرگوار تر، بلند پایه تر.
افخم ساداتAfxamsadat : بلندپایه ترین در یزرگی و عظمت.
افرا[Afra] :درختی جنگلی از تیره ی افرایان.
افراز[Afraz] :فراز، بلندی، بالا.
افرآسه[Afrase] :به مراد خود رسیده.
افراسیاب Afrasiyab : همیشه دونده، پسر پشنگ نوه ی زادشم و نبیره ی تور فرزند فریدون. {شود کوه آهن چو دریا آب/اگر بشنود نام افراسیاب} (شاهنامه فردوسی).
افرند[Afrand] :زیبایی، شأن و شوکت.
افریدون[Afridun] :فریدون شاهنشاه پیشدادی.
افرینا[Afrina] :دختر سیامک شاهنشاه پیشدادی.
افسانه [Afsane] :سرگذشت، قصه.
افسرAfsar : تاج شاهی، جواهر نشان، تاج، دیهیم، فرمانده، سالار، فرمانروا. {بر در میکده رندان قلندر باشند/که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی} (حافظ).
افسرخاتون[Afsarxatun] :تاج بانو، ملکه، بانویی والا مقام که تاج بر سر دارد، بانوی فرمانروا.
افسون[Afsun] :سحر، جادو.
افسر دخت[Afsardoxt] :دختر والا مقام.
افشار Afshar : معون، شریک، رفیق، از گوشه های موسیقی ایران.
افشان [Afshan] :پراکنده کننده، پریشان کننده،
افشانه [Afshane] :افشان، آشفته و شیدا شدن.
افشید[Afsid] :خورشید تابان.
افشین[Afshin] :نام سردار ایرانی که بابک خرمدین را دستگیر کرد.
افصلAfzal : والاتر، اشرف. {افصل این مصرع برجسته ندانم که گفت /هر که شمشیر زند خطبه به نامش خوانند} (خاقانی).
افقOfoq: کرانه ی آسمان، کران. {شبی که ماه مراد از افق طلوع کند /بود که پرتوی نوری به بام ما افتد} (حافظ).
افنان[Afnan] :شاخه ها.
اقاقی[Aqaqi] :اقاقیا، درختی از راسته ی شبدر ها با گلهای خوشه ای.
اقبال[Eqbal] :سعادت، طالع، شانس. {نیرنگها به کار زدم تا رقیب رفت /اقبال بین کهپیش تر از جیب رفت} (اسماعیل فراهانی).
اقدسAqdas : پاکتر، مقدس تر.
اقلیما[Eqlima]:فراتر از همه جا .
اکبرAkbar :بزرگتر ، سرورتر.
اکرامEkram : بزرگ داشتن، گرامی داشتن، بخشش.
اکرمAkram : آزاده تر، گرامی تر، عزیز تر.
اکرم سادات[Akramsadat] :بزرگ گرامی، بزرگ آزاده.
اکلیل[Aklil] :تاج، افسر، دیهیم.
اکیاد[Akyad] :بی گناه.
اگنسAgnes : پاک، خالص، یکدست.
البرزAlborz : رشته کوهی در شمال ایران.
الفت[Olfat] :مأنوس شدن، دوستی.
الیکاElika : ناحیه ای در مازندران.
الماس[Almas] :سنگ معدن بسیار درخشنده از جنس کربن.
المیراElmira : کسی که خود را فدای ایل می کند.
الناز[Elnaz] :دختری که برای ایل خود ناز می کند.
الوندAlvand : تندی، تیزی، رشته کوهی در همدان.
الهامElham : وحی، ندا، در دل افتادن.
الههElahe : مؤنث اله، پرستش کردن، رب النوع، خدای سزای پرستش.
النا[Elena] :روشنایی، تابش بیکران، کسی که نور پروردگار دردل دارد.
الیاEliya : صورتی دیگر از الیاس.
الیار[Elyar] :یار ایل، یکی ازپهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار.
الیاد[Elyad] :به یاد ایل.
الیزا[Eliza] :باوفا، وفادار.
الیشاعElisha : خداوند آرام کننده.
الیاس[Eliyas])(عبری) :از پیامبران بنی اسرائیل.
الیان[Eliyan] :از پلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار.
الیناElina : منطقه ای در نزدیکی رودبار.
اما[Ema] :جدی، فعال، سخت.
امانAman : حفاظت، پناه..
ام البنین Ommolbanin :مادر چند پسر، نام همسر حضرت علی و مادر عباس، مادر گرانی امام هشتم شیعیان.
امجدAmjad : بزرگوار تر، عزیزتر.
ام حبیبه[Ommehabibe] :همسر پیامبر و دختر ابو سفیان.
ام کلثوم[Ommekolsum] :فرزند سوم حضرت رسول.
امویا[Amuya] :پایدار.
امید[Omid] :شوق رسیدن، آرزو.{ساربان بار من افتاد خدایا مددی/که امید کرمم همره ای محمل کرد} (حافظ).
امیده[Omide] :امید، ارزو، چشم داشت.
امیرAmir : حاکم، امپراتور، پادشاه.
امیرا[Amira] :زن فرمانروا.
امیر دخت[Amirdoxt] :شاهدخت.
امیره بانو[Amirebanu] :بانوی پادشاه.
امیر همت[Amirhemmat] :تلاش پادشاه، لیاقت پادشاه.
امین[Amin] :امانتدار، معتمد، لقب حضرت محمد (ص).
امینا[Amina] :موجب آسودگی خاطر، موجب آسایش.
امینه[Amine] :مورد اعتماد، امانتدار.
انار[Anar] :میوه ای درختی وست و دانه های آن قرمز است.
انارام[Anaram] :فروغ بی پایان.
اندیشه [Andishe])(اوستا) : دانش، تفکر، تأمل. {صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد /ورنه اندیشه این کار فراموشش باد} (حافظ).
انسیه[ Ensiye] :انسانی.
انسیه بانو[Ensiyebanu] :بانوی آدمی، بانوی انسان دوست.
انگبین[Angabin] :شهد، عسل. {بگفت ای هوادار مسکین من /برفت انگبین یار شیرین من} (سعدی).
انوارAnvar : روشناییها.
انور[Anvar] :روشن تر، درخشانتر.
انوش[Anush] :انوشا، جاویدان، بی مرگ.
انوشا Anusha : جاویدان، بی مرگ، لقب پیروان مانی پیامبر.
انوشه Anushe : جاوید، باقی، خوش و خرم. {بدو گفت پیران که ای شهریار /انوشه بزی تا بود روزگار} (شاهنامه فردوسی).
انوشه دخت[Anushedoxt] :دختر شادمان، دختر ماندگار .
انوشیروان Anushirvan : روان جاوید داشتن، فرزند قباد از شاهان ساسانی.
انیس[ Anis] :همدم، دلارام، مأنوس.
انیسه [Anise] :زیبا، همدم، نرم و مهربان.
اوحد Uhad :بی نظیر، تنها.
اودیسین[Udisin] :خدمتگزار ماه، در اینجا سین به معنی ماه است.
اورام[Uram] :رهبر، سرپرست قوم.
اورامان[Oraman] :منطقه ای کوهستانی زیبا و خوش اب و هوا در کردستان که هفت هزار سال قدمت دارد.
اوران[Uran] :از نامهای کهن در منطقه ی سیستان.
اورنیاUrniya : ایزد آسمان، فرشته ی نگهدارنده ی عشق.
اورنگ[Orang] :تخت پادشاهی، سریر، پایگاه والا.
اورهام[Urham] :اورام.
اوریاUriya : فروغ پروردگار.
اوریاد[Uryad]:نام منطقه ای نزدیک سنندج.
اوستاAvesta : کتاب مقدس آیین زرتشت.
اوشا[Osha] :بامداد، سپیده دم.
اوشانر[Ushaner] :نماینده ی خردمندی.
اوشبام[Ushbam] :بامداد روشن.
اوگا[Uga] :مرد بزرگ در عقل کیاست، مرد فرزانه.
اولدوزOlduz : ستاره.
اونیکUnik : سرسپرده ی خدا، کسی که جان و دلش را به خدا سپرده است.
اویسOveys : گرگ کوچک.
اوین Avin :عشق.
اهوراAhura : پروردگار، آفریدگار،، اهورا مزدا، بی همتا.
اهونAhun : آسانتر ، آرام.
ایا[Eya] :عروس خدای افتاب، شفق.
ایاز[Ayaz] :نسیم شب، شبنم، غلامی که محبوب سلطان محمود غزنوی بود.
ایتانا[Itana] :شاه افسانه ای کیش که بعد از وقوع توفان فرمانروایی می کرد.
ایثار[Isar] :بذل کردن، دیگری را بر خود برتری دادن.
ایدون[Idun] :جاودان، ماندگار.
ایران[Iran] :سرزمینی در خاورمیانه که اریاییان آن را بنیان نهادند و دارای تمدنی چند هزار ساله است، آزدگان و سرزمین ازادی.
ایرانا[Irana] :ایرانی.
ایران دخت[Irandoxt] :دختر ایران، همسر فریدون شاه پیشدادی.
ایران مهر[Iranmehr] :خورشید ایران.
ایران یارIranyar : دوست ایران، محافظ و نگهدارنده ی آرمان های والای ایران زمین.
ایرجIraj : یاریگر آریایی ها، در پهلوی شیوه، آیین، جوانترین فرزند فریدون شاهنشاه پیشدادی که به دسیسه ی سلم و تور دو برادر بزرگتر از او کشته شد.
ایرج میرزا[Irajmirza] : از شاعرام معاصر ایرانی ملقب به جلال الممالک فررزند غلامحسین میرزا خلف ایرج پسر فتحعلی شاه قاجار.
ایرمان[Irman] :مهمان.
ایزدIzad : در خور پرستش، ستودنی، فرشته، آفریدگار.
ایزدبدIzadbod : آفریدگار باشکوه، فرشته ی خجسته، سپهبدی نامدار در دوره ی هخامنشی.
ایزدداد[Izaddad] :هدیه ی خدا، آفریدگار عدل و داد.
ایزدیار Izadyar : کسی که آفریدگار دوست و پشتیبان اوست. {چو ایزدیار و گردان شاه و رویین/چو آب ناز و همچون ویس و شیرین} (منظومه ی ویس و رامین).
ایژگلIzhgol : اخگر، شراره، خرده آتش.
ایژیتا[Izhita] :آرزو، آرامش.
ایسان[Isan] :نیرومند.
ایسانا[Isana] :فرمانروا، نیرومند.
ایشاIsha : پدر داوود از پیامبران بنی اسرائیل.
ایشتارIshtar : ستاره ی باران و آ، تشتر (تیر).
ایلا [Ila] پهلوان تورانی اط لشکر افراسیاب،
ایلانIlan : آشیانه.
ایلاناIlana : درخت.
ایلیاIliya :نام دیگر بیت المقدس، الیاس پیامبر.
ایمان Iman : فروتنی، اعتماد، باورداشتن به اندیشه و آیینی خاص.
ایمن[Iman] :دست راست، مجازا فرد مورد اعتماد.
ایوارIvar : غروب.
ایوبAyyub : بردبار، صبور، کسی که به سوی خدا باز می گردد، از پیامبران بنی اسرائیل.