شنبه , نوامبر 23 2024

نام های ایرانی با حرف خ

خاتون[‌Xatun] :لقب زنان اشرفی، عنوان همسر خاقان چین در عهد انوشیروان که دخترش را به همسری انوشیروان در آورد. {خاتون خوب صورت پاکیزه روی را/نقش و نگار خاتم پیروزه گو مباش}(سعدی).

خارا[Xara] :سخت، سنگهای آذرین که بافت آن معمولا دانه دانه است، از گوشه های موسیقی ایرانی.

خاشع ‌[Xashe] :متواضع.

خاشعه[Xashee] :زن فروتن.

خاطر آسا[Xaterasa] : آرامش دهنده.

خاطرنواز [Xaternavaz] :دلکش، دل پسند. {جوابی چنین خوب وخاطرنواز/به قاصد سپردند تا بردباز} (نظامی).

خاطره Xatere :یادبود، آنچه در گذشته اتفاق افتاده و در ذهن ماندگار شده است.

خالدXaled :جاوید، ماندگار، همیشگی.

خالده Xalede:زن پاینده، زن جاودان.

خالق Xaleq :آفریننده، آفریدگار، کسی که چیزی را ایجاد کرده است. {خالق خلق و نگارنده ی ایوان رفیعی/فالق صبح و برآرنده ی خورشید منیری} (سعدی).

خان آذر[‌Xanazar] :آتشگاه، آتشکده.

خانم گل [Xanomgol] :زنی که چون گل زیباست.

خاور [Xavar] :مکان طلوع خورشید. {سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد /به دست مرحمت یارم در امیدواران زد}(حافظ).

خاوین Xavin :پاکیزه، پاکنهاد.

خبیر‌Xabir :معرفت، آگاه، کاردان.

خجسته [Xojaste] :مبارک. {زگاه خجسته منوچهر باز،/از امروز بودم تن اندرگداز} (شاهنامه فردوسی).

خجند[Xojand] : نام شهری است.

خدایار [Xodayar] : کسی که پروردگار یار و پشتیبانش است.

خدنگ[Xadang] :راست و کشیده و ستبر، درختی که از آن تیر می سازند.{در انتظار خدنگش همی پرد دل صید /خیال آن که به رسم شکار باز آید} (حافظ).

خدیجهXadije :همسر حضرت محمد (ص).

خدیو[Xadiv] :بزرگتر، سلطان، شاه، صاحب، خداوندگار. {سیامک به دست خود و رای دیو /تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو} (شاهنامه فردوسی).

خرام[Xaram] :رفتار آهسته و از روی ناز وهمرا با وقار و زیبایی.

خرامان [Xaraman] :خرام، رونده با ناز و وقار.{که آیی خرامان سوی خان من /به دیدار روشن کنی جان من} (شاهنامه فردوسی).

خرسند[Xorsand]:خوش،خشنود.{توانگر شد آنکس که خرسند گشت/از او آز و تیکار در بند گشت} (شاهنامه فردوسی).

خرم [Xorram] :شادان، شاد.

خرم چهر [Xorramchehr] :کسی که صورتی شاداب دارد.

خرم دل [Xorramdel] :خوشدل، خوشحال، شادمان.

خزر[Xazar] : دریاچه ی خزر در شمال ایران.

خسرو[Xosro] :شاه، پادشاه، نام و لقب چند تن از شاهان ایران. {همه پهلوانان خسرو پرست/برفتند از ایوان به سالار مست}(شاهنامه فردوسی).

خشایارXashayar :مرد دلیر و پهلوان، پسر داریوش شاهنشاه هخامنشی که پس از او به سلطنت رسید.

خضرا[Xazra] :سبزه زار.

خندان[Xandan] :دارای صورت بشاش و شاد، متبسم. {یارب آن نو گل خندان که سپردی به منش/می سپارم به تو از چشم حسود چمنش‌‌} (حافظ).

خلیلXalil :دوست مهربان و یکدل.

خندانه[Xandane] :لبخند و تبسم.

خوبرخ[Xubrox] :کسی که چهره ای زیبا و خوب دارد.

خوبرو[Xubru] :زیباروی.

خوب نگار [Xubnegar] :نقش زیبا.

خورزادXurzad:زاده ی خورشید، یکی از پسران خسرو پرویز ساسانی.

خوروش[Xurvash] :کسی که چون خورشید تابان است.

خورسان[Xursan] :خورشید مانند، کسی که از زیبایی چون خورشید است.

خورشیدبانو[Xorshidbanu] :بانوی خورشید، شاهدخت چین در داستان ملک بهمن.

خورشید رخ[Xorshdrox] :کسی که سیمایی زیبا و خوشگل دارد، در شاهنانه کنایه از دختران سرویمن.

خورشید رو [Xorshidru] :زیبا رو، در شاهنامه کنایه از دو دختر جمشید است.

خورشیدوش [Xorshidvash] :مانند خورشید.

خورنگ[Xorang] :نان پهلوانی در داستان سمک عیار.

خوشبو[‌Xoshbu] :خوش عطر، معطر. {گلی خوشبوی در حمام روزی/رسید از دست محبوبی به دستم} (سعدی).

خوشروی [Xoshruy] :بشاش، گشاده رو.

خوشقدم[Xoshqadam] :کسی که پا قدمش مبارک و نیک است.

خوش لقا[Xoshleqa] :زیباروی، خوشگل. {با عقل پایکوب که پیری ست ژنده پوش /بر فقر دست کش که عروسی ست خوش لقا}(خاقانی).

خوش نام[Xoshnam] :کسی که از او به نیکی نام برد، دارای وجهه ی پسندیده، از رزمندگان لشکر غاطوش در سمک عیار.

خوش نوا[Xoshnava] :خوش آواز، خوش آهنگ.

خوش نواز [Xoshnavaz] :نوازنده ی خوب. {چنین گفت کز شهر مازندران /یکی خوش نوازم ز رامشگران} (شاهنامه فردوسی).

خوشین[Xishin] :کسی که خوش و خرم است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *