خاتون[Xatun] :لقب زنان اشرفی، عنوان همسر خاقان چین در عهد انوشیروان که دخترش را به همسری انوشیروان در آورد. {خاتون خوب صورت پاکیزه روی را/نقش و نگار خاتم پیروزه گو مباش}(سعدی).
خارا[Xara] :سخت، سنگهای آذرین که بافت آن معمولا دانه دانه است، از گوشه های موسیقی ایرانی.
خاشع [Xashe] :متواضع.
خاشعه[Xashee] :زن فروتن.
خاطر آسا[Xaterasa] : آرامش دهنده.
خاطرنواز [Xaternavaz] :دلکش، دل پسند. {جوابی چنین خوب وخاطرنواز/به قاصد سپردند تا بردباز} (نظامی).
خاطره Xatere :یادبود، آنچه در گذشته اتفاق افتاده و در ذهن ماندگار شده است.
خالدXaled :جاوید، ماندگار، همیشگی.
خالده Xalede:زن پاینده، زن جاودان.
خالق Xaleq :آفریننده، آفریدگار، کسی که چیزی را ایجاد کرده است. {خالق خلق و نگارنده ی ایوان رفیعی/فالق صبح و برآرنده ی خورشید منیری} (سعدی).
خان آذر[Xanazar] :آتشگاه، آتشکده.
خانم گل [Xanomgol] :زنی که چون گل زیباست.
خاور [Xavar] :مکان طلوع خورشید. {سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد /به دست مرحمت یارم در امیدواران زد}(حافظ).
خاوین Xavin :پاکیزه، پاکنهاد.
خبیرXabir :معرفت، آگاه، کاردان.
خجسته [Xojaste] :مبارک. {زگاه خجسته منوچهر باز،/از امروز بودم تن اندرگداز} (شاهنامه فردوسی).
خجند[Xojand] : نام شهری است.
خدایار [Xodayar] : کسی که پروردگار یار و پشتیبانش است.
خدنگ[Xadang] :راست و کشیده و ستبر، درختی که از آن تیر می سازند.{در انتظار خدنگش همی پرد دل صید /خیال آن که به رسم شکار باز آید} (حافظ).
خدیجهXadije :همسر حضرت محمد (ص).
خدیو[Xadiv] :بزرگتر، سلطان، شاه، صاحب، خداوندگار. {سیامک به دست خود و رای دیو /تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو} (شاهنامه فردوسی).
خرام[Xaram] :رفتار آهسته و از روی ناز وهمرا با وقار و زیبایی.
خرامان [Xaraman] :خرام، رونده با ناز و وقار.{که آیی خرامان سوی خان من /به دیدار روشن کنی جان من} (شاهنامه فردوسی).
خرسند[Xorsand]:خوش،خشنود.{توانگر شد آنکس که خرسند گشت/از او آز و تیکار در بند گشت} (شاهنامه فردوسی).
خرم [Xorram] :شادان، شاد.
خرم چهر [Xorramchehr] :کسی که صورتی شاداب دارد.
خرم دل [Xorramdel] :خوشدل، خوشحال، شادمان.
خزر[Xazar] : دریاچه ی خزر در شمال ایران.
خسرو[Xosro] :شاه، پادشاه، نام و لقب چند تن از شاهان ایران. {همه پهلوانان خسرو پرست/برفتند از ایوان به سالار مست}(شاهنامه فردوسی).
خشایارXashayar :مرد دلیر و پهلوان، پسر داریوش شاهنشاه هخامنشی که پس از او به سلطنت رسید.
خضرا[Xazra] :سبزه زار.
خندان[Xandan] :دارای صورت بشاش و شاد، متبسم. {یارب آن نو گل خندان که سپردی به منش/می سپارم به تو از چشم حسود چمنش} (حافظ).
خلیلXalil :دوست مهربان و یکدل.
خندانه[Xandane] :لبخند و تبسم.
خوبرخ[Xubrox] :کسی که چهره ای زیبا و خوب دارد.
خوبرو[Xubru] :زیباروی.
خوب نگار [Xubnegar] :نقش زیبا.
خورزادXurzad:زاده ی خورشید، یکی از پسران خسرو پرویز ساسانی.
خوروش[Xurvash] :کسی که چون خورشید تابان است.
خورسان[Xursan] :خورشید مانند، کسی که از زیبایی چون خورشید است.
خورشیدبانو[Xorshidbanu] :بانوی خورشید، شاهدخت چین در داستان ملک بهمن.
خورشید رخ[Xorshdrox] :کسی که سیمایی زیبا و خوشگل دارد، در شاهنانه کنایه از دختران سرویمن.
خورشید رو [Xorshidru] :زیبا رو، در شاهنامه کنایه از دو دختر جمشید است.
خورشیدوش [Xorshidvash] :مانند خورشید.
خورنگ[Xorang] :نان پهلوانی در داستان سمک عیار.
خوشبو[Xoshbu] :خوش عطر، معطر. {گلی خوشبوی در حمام روزی/رسید از دست محبوبی به دستم} (سعدی).
خوشروی [Xoshruy] :بشاش، گشاده رو.
خوشقدم[Xoshqadam] :کسی که پا قدمش مبارک و نیک است.
خوش لقا[Xoshleqa] :زیباروی، خوشگل. {با عقل پایکوب که پیری ست ژنده پوش /بر فقر دست کش که عروسی ست خوش لقا}(خاقانی).
خوش نام[Xoshnam] :کسی که از او به نیکی نام برد، دارای وجهه ی پسندیده، از رزمندگان لشکر غاطوش در سمک عیار.
خوش نوا[Xoshnava] :خوش آواز، خوش آهنگ.
خوش نواز [Xoshnavaz] :نوازنده ی خوب. {چنین گفت کز شهر مازندران /یکی خوش نوازم ز رامشگران} (شاهنامه فردوسی).
خوشین[Xishin] :کسی که خوش و خرم است.