شنبه , نوامبر 23 2024

نام های ایرانی با حرف الف

نامهای ایرانی با حرف (الف) :

اباذر‌‌Abazar :ابوذر، یکی از یاران پیامبر.

ابتسامEbtesam :لبخندی ملیح که به صورت می نشیند.

ابتها[Ebteha] :انس گرفتن.

ابتهاجEbtahaj :شادمانی، سرور.

ابتهاشEbtahash :ابتهاج، شادمانی.

ابدال[Abdal] :بخشندگان، پارسایان، مردان نیک.

ابراهیمEbrahim :پدر جامعه، اولین پیامبری که یکتاپرستی را دین خود برگزید.

ابریشمAbrisham : تارهایی که به وسیله ی کرم پیله تنیده و از آن در نساجی استفاده می شود. {خواجه در ابریشم و مادر گلیم /عاقبت ای دب همه یکسر گلیم} (اهلی شیرازی).

ابردخت[Abardoxt] :دختر بزرگ.

ابرش [Abrash] :اسب خالدار سفید و قرمز.

ابصارAbsar :چشم ها، دیده ها.

ابناسAbnas :خواهر یعقوب پیامبر.

ابطحAbtah : رودخانه ی فراخ.

ابوبکر[Abubakr] :از یاران پیامبر اسلام و اولین خلیفه ی مسلمانان بعد از مرگ حضرت محمد (ص).

ابوذر[Abuzar] :ابوذر غفاری یکی از یاران پیامبر بود.

ابوریحانAbureyhan : محمد ابن احمد خوارزمی بیرونی پزشک و جغرافی دان و ستاره شناس و دانشمند ایرانی است که در قرن چهارم و پنجم می زیست.

ابوطالبAbutaleb :پدر حضرت علی و عموی پیامبر.

ابومسلمAbumoslem : سپهدار معروف ایرانی که در مرو علیه مردان حمار خلیفه ی اموی قیام کرد.

اپدانه[Apdane] :آپادانا، تالاری در تخت جمشید که در عهد هخامنشی ساخته شد.

اپرم[Apram] :سر فراز.

اپرود[Aprud] :از بزرگان که به امر شیرویه پسر خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی کشته شد.

اتابکAtabak :آتابیک، نگهدارنده، ادب آموز.

اترک[Atrak] :رودی در مرز شرقی ایران که به دریای خزر می ریزد.

اثیر‌Asir :شریف، کریم، کره ی آتش کخ بالای کره هواست.

احترام ساداتEhtaramsadat :زنی که همواره مورد احترام بزرگان ونامداران است.

احترام[Ehteram] :حرمت، بزرگ داشتن.

احتشامEhtesham :عظمت، بزرگی، شآن و شوکت.

احدAhad : یکی، یکتا، نفر.

احدوثهAhaduse :افسانه، سخن شگفت و نو.

احسانEhsan :خوبی، نیکوکاری.

احسنAhsan :نیکوتر، خوبتر، بهتر.

احصانEhsan :استوار کردن، محکم کردن.

احمد‌Ahmad :ستوده، تمجید شده.

احلامAhlam :بردباریها، شکیباییها، رؤیاها، خوابهای شبانه.

احیاEhya :از نو ایجاد کردن، زنده کردن. {جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت/عیسی دمی کجاست که احیای ما کند} (حافظ).

اختر‌[Axtar] : ستاره. {چشم من بپرس اوضاع گردون /که شب تا روز اختر می شمارم.}(حافظ).

اخترکاویان[Axtarkaviyan] :درفش کاویان، پرچمی که کاوه از چرم پیش بند خود فراهم کرد.

اخگر[Axgar] :شراره، خرده ی آتش.

اختیار[Extiyar] :انتخاب. {نفاق و روزی نبخشد صفای دل حافظ/طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد} (حافظ).

اخلاصExlas : پاک،بی آلایش.

ادریسEdris :پیامبری که از نسل شیث فرزند ادم است.

ادریناEdrina : پشت و پناه.

ادهمAdham :تیره، سیاه گون، پدر ابراهیم ادهم که فرمانروایی بلخ را رها کرد و زاهد شد.

ادانوش[Adanush] :پیام آوری در داستان وامق و عذرا که از طرف مندراس نزد عذرا رفت و وی از شدت ناراحتی چشم اورا در اورد.

ادیب[Adib] :عالم ادب، دانشمند، معلم، سخندان، سخن شناس، میرزا محمد حسین تبریزی متخلص به ادیب آزاد از شاعران معاصر ایرانی. {درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی /جمعه به مکتب اورد طفل گریزپای را} (نظیر نیشابوری).

ارجوانArjavan : رنگ سرخ، زیبا، نیکو منظر، گیاهی دارای شکوفه های بسیار سرخ.

اُرُد‌[Orod] :نام چن تن از شاهان سلسله ی اشکانی.

اردشامArdesham :پسر آرتاسس دوم و برادر تیگران اول از سلسله ی اشکانی.

اردشیر[Ardeshir] :دلاور، شجاع، پسر گشتاسپ از شاهان کیانی که در جنگ با توران کشته شد.

اردلان[Ardalan] :طایفه ای از ایالات کرد ایران که مرکز آن شهر سنندج است.

اردوان[Ardavan] :کمک کننده، درستکار، نام چن تن از شاهان اشکانی.{پسر بود شاه اردوان را چهار/از آن هر کی خسرو نامدار} (شاهنامه فردوسی).

اردیبهشتOrdibehesht : درستی، راستی، پاکی، دومین ماه از سال خورشیدی. {چمن حکایت اردیبهشت می کند/نه عارف است که نسیه خرید ونقدبهشت} (حافظ).

اردین[Ardin] :راست کردار، کسی که در انجام آیین دین ثابت قدم است.

ارزین[Arzin] :فرماندار پارس در زمان یورش اسکندر به ایران.

ارزنده[Arzande] :ارزشمند ، شایسته، لایق.

ارزینه‌[Arzine] :دارای اعتبار، با ارزش، در اوستا نگهدارنده.

ارژنگ‌[Arzhang] :سزاوار بودن، گرانبها بودن، کتاب معروف مانی.

ارس [Aras] :رود مرزی در شمال ایران.

ارسام[Arsam] :پسر داریوش هخامنشی.

ارسان[Arsan] :همسر نرسی شاهنشاه ساسانی.

ارسطو[Arastu] :فیلسوف و حکیم یونانی و شاگرد افلاطون. {حکیم ارسطالیس پیش اندرون /جهانی برو دیدگان پر ز خون} (شاهنامه فردوسی).

ارسلانArsalan :شیر، مرد شجاع. {چشم میمالم که در آن صد ارسلان/تاکیانند و چه دارند از جهان} (مولوی).

ارشادErshad : هدایت، کار نیک.

ارشدArshad :مقلم والاتر، رشیدتر، برومند تر، بزرگتر.

ارشیاArshiya :تخت پادشاهی، راسنی، درستی، فرمانده ی نظامیان ایران در زمان داریوش سوم.

ارشین[Arshin] :از شاهزادگان هخامنشی.

ارغوان[Arqavan] :درختی زینتی از تیره ی پروانه واران با گلهایی به رنگ سرخ مایل به بنفش.

ارغنونArqanun :ارغون، ساز بزرگ بادی کتشکل از لوله های متعددی که در آن می دمند{دیدار دلفریبش در پایم ارغوان ریخت/گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد} (سعدی).

ارفعArfa : رفیع تر، ارجمند تر.

ارکان[Arkan] : پایه ها، ستونها.

ارکیا[Arkiya] :آب روان.

ارکیده‌[Orkide] :نام گلی که رنگهای آن روشن است.

ارمغان[Armaqan] :سوغات، هدیه. {تو چه ارکغان آری که به دوستان فرستی/چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیاری} (سعدی).

ارمنده[Armande] :آرام گیرنده.

ارمیاArmiya :از پیامبران بنی اسرائیل.

ارنوازArnavaz :نیکو سخن، نیکوگفتار،خواهر جمشید پادشاه یپشدادی.

اروخش[Orvaxsh] :آورنده ی آتش.

اروشا[Arusha] :سفید.

اروند[Arvand] :چالاک، فرمانروا، نیرومند، پرشکوه، رودی مرزی در غرب ایران، پسر کی قباد. {فریدون که بگذشت از اروندرود /همی داد تخت مهی را درود} (شاهنامه فردوسی).

اساک[Osak] :سردار پارتی که در جنگ با کاسیوس کشته شد.

اسامهOsame : شیر، اسد.

اسپندیارEspandiyar :آفریده ی مقدس، پسر گشتاسپ که مادربزرگش ماریا دختر قیصر روم بود.

اسپیتمن[Espitman] :هشتمین نیای زرتشت، سپهسالار ایرانی در زمان حمله ی اسکندر به ایران.

استرانEstran : ترانه.

استیفانEstifan : تاج.

اسحاق ‌Eshaq : فرزند ابراهیم پیامبر و سارا.

اسدAsad : شیر.

اسرا[Asra] :اشک.

اسراء‌[Asra] :در شب سیر کردن، سوره ای در قرآن مجید، حدیث معراج.

اسرافیلEsrafil : مانند آتش بودن، روشنایی خیره کننده، فرشته ای که با دمیدن در بوق خود رستاخیز را اعلام می کند، {اسرافیل را دید سوری به دست /فرافروخته سر زجای نشست} (شاهنامه فردوسی).

اسرینAsrin :اشک.

اسعدAsa’d : با سعادت تر، نیک روزتر.

اسعاد[Esa’d] :یاری رساندن، کمک کردن.

اسفار[Esfar] :روشن شدن، آشکار شدن.

اسفنددختEsfanddoxt : دختر اسفند، دختر پاک.

اسفندیار[Esfandyar] :اسپندیار، آفریده ی مقدس. {همی نالد از مرگ اسفندیار /ندارد به جز ناله زو یادگار} (شاهنامه فردوسی).

اُسقُف[Osqof] :دبیر و دیوان رئیس رسائل قیصر روم، کاتب بزرگ قیصر.

اسکندر[Eskandar] :یاری کننده ی مرد، پسر فیلیپ پادشاه مقدونیه که به ایران لشکر کشی کرد و تخت جمشید را به آتش کشاند.

اسلامEslam : صلح و آشتی، آیینی که حصرت محمد پیامبر اسلام برای بشریت آورد.

اسما‌[Asma] :معارف، حقایق، علوم.

اسماعیلEsma’il : فرزند ابراهیم پیامبر و برادر اسحاق.

اسمر[Asmar] :گندم گون.

اسوار[Asvar] :از ملوک گیلان، پدر مرداویج.

اسوند[Esvand] :فرمانروا.

اشاداد[Ashadad] :ایزد راستی و درستی.

اشتاد[Ashtad] : نیکی، درستی،روز بیست و ششم از هر ماه خورشیدی، خدای راهنما در آیین زرتشتی.

اشتیاق[Eshtiyaq] :آرزومندی، شوق بیش از حد. {گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق/ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم} (سعدی).

اشرفAshraf : شریف تر، بزرگوار تر، مهم تر.

اشرف سادات‌Ashrafsadat :بزرگان سادات.

اشعیا ‌Ash’iya : از پیامبران بنی اسرائیل.

اشک Ashk : آب چشم، سرشک، سر سلسله ی شاهان اشکانی از نژاد کی قباد.{نخست اشک بود از نژاد قباد} (شاهنامه فردوسی).

اشاروز[Asharuz] :دارای روشنایی، راستی.

اشکان[Ashkan] :نیای سلسله ی اشکانیان.

اشکبوس[Ashkbus] :سپهسالاری اشکانی که در عهد افراسیاب در جنگ هماون به دست رستم از پای درآمد . {برآویخت رهام با اشکبوس /بر آمد ز هر دو سپه بوق و کوس} (شاهنامه فردوسی).

اشو[Ashu] :مقدس.

اشومنش[Ashumanesh] :پاک منش، خوش طینت.

اشومهر‌[Ashumehr] :نیک کردار.

اشیرAshir : خوشحال.

اصغرAsqar : کوچکتر.

اصیلAsil :با شرف، ریشه دار.

اصلانAslan : با اصل و نسب.

اطلس[Atlas] :پرنیان، دیبا، پارچه ای ابریشمین. {اندام تو تود حریر چین است/ دیگر چه کنی قبای اطلس}(سعدی).

اطلسی[Atlasi] :از جنس اطلس، گیاهی زینتی با گلهایی به رنگ سفید، قرمز، آبی و بنفش.

اعظم A’zam :بسیار بزرگ، بزرگتر، بزرگوار تر.

اعظم سادات[‌Azamsadat] :اعظم، بزرگتر، بزرگوار تر.

افتخار‌[Eftaxar] :فخر، نازش، سرافرازی. { دولت عشق بین که چون از سر فخر و افتخار/گوشه ی تاج سلطنت می شکند گدای تو} (حافظ).

افتخار ساداتEftezarsadat :سرافرازی بزرگان.

افتخار ملوک[Eftexarmoluk] :سرافرازی پادشاهان.

افخم[Afxam] :بزرگوار تر، بلند پایه تر.

افخم ساداتAfxamsadat : بلندپایه ترین در یزرگی و عظمت.

افرا[Afra] :درختی جنگلی از تیره ی افرایان.

افراز[Afraz] :فراز، بلندی، بالا.

افرآسه[Afrase] :به مراد خود رسیده.

افراسیاب Afrasiyab : همیشه دونده، پسر پشنگ نوه ی زادشم و نبیره ی تور فرزند فریدون. {شود کوه آهن چو دریا آب/اگر بشنود نام افراسیاب} (شاهنامه فردوسی).

افرند[Afrand] :زیبایی، شأن و شوکت.

افریدون‌[Afridun] :فریدون شاهنشاه پیشدادی.

افرینا[Afrina] :دختر سیامک شاهنشاه پیشدادی.

افسانه [Afsane] :سرگذشت، قصه.

افسرAfsar : تاج شاهی، جواهر نشان، تاج، دیهیم، فرمانده، سالار، فرمانروا. {بر در میکده رندان قلندر باشند/که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی} (حافظ).

افسرخاتون[Afsarxatun] :تاج بانو، ملکه، بانویی والا مقام که تاج بر سر دارد، بانوی فرمانروا.

افسون[Afsun] :سحر، جادو.

افسر دخت[Afsardoxt] :دختر والا مقام.

افشار Afshar : معون، شریک، رفیق، از گوشه های موسیقی ایران.

افشان [Afshan] :پراکنده کننده، پریشان کننده،

افشانه [Afshane] :افشان، آشفته و شیدا شدن.

افشید[Afsid] :خورشید تابان.

افشین[Afshin] :نام سردار ایرانی که بابک خرمدین را دستگیر کرد.

افصلAfzal : والاتر، اشرف. {افصل این مصرع برجسته ندانم که گفت /هر که شمشیر زند خطبه به نامش خوانند} (خاقانی).

افقOfoq: کرانه ی آسمان، کران. {شبی که ماه مراد از افق طلوع کند /بود که پرتوی نوری به بام ما افتد} (حافظ).

افنان[Afnan] :شاخه ها.

اقاقی[Aqaqi] :اقاقیا، درختی از راسته ی شبدر ها با گلهای خوشه ای.

اقبال[Eqbal] :‌سعادت، طالع، شانس. {نیرنگها به کار زدم تا رقیب رفت /اقبال بین کهپیش تر از جیب رفت} (اسماعیل فراهانی).

اقدسAqdas : پاکتر، مقدس تر.

اقلیما[Eqlima]:فراتر از همه جا .

اکبرAkbar :بزرگتر ، سرورتر.

اکرامEkram : بزرگ داشتن، گرامی داشتن، بخشش.

اکرمAkram : آزاده تر، گرامی تر، عزیز تر.

اکرم سادات[Akramsadat] :بزرگ گرامی، بزرگ آزاده.

اکلیل[Aklil] :تاج، افسر، دیهیم.

اکیاد[Akyad] :بی گناه.

اگنسAgnes : پاک، خالص، یکدست.

البرزAlborz : رشته کوهی در شمال ایران.

الفت[Olfat] :مأنوس شدن، دوستی.

الیکاElika : ناحیه ای در مازندران.

الماس[Almas] :سنگ معدن بسیار درخشنده از جنس کربن.

المیراElmira : کسی که خود را فدای ایل می کند.

الناز[Elnaz] :دختری که برای ایل خود ناز می کند.

الوندAlvand : تندی، تیزی، رشته کوهی در همدان.

الهامElham : وحی، ندا، در دل افتادن.

الههElahe : مؤنث اله، پرستش کردن، رب النوع، خدای سزای پرستش.

النا[Elena] :روشنایی، تابش بیکران، کسی که نور پروردگار دردل دارد.

الیاEliya : صورتی دیگر از الیاس.

الیار[Elyar] :یار ایل، یکی ازپهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار.

الیاد[Elyad] :به یاد ایل.

الیزا[Eliza] :باوفا، وفادار.

الیشاعElisha‌ : خداوند آرام کننده.

الیاس[Eliyas])(عبری) :از پیامبران بنی اسرائیل.

الیان[Eliyan] :از پلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار.

الیناElina : منطقه ای در نزدیکی رودبار.

اما[Ema] :جدی، فعال، سخت.

امان‌Aman : حفاظت، پناه..

ام البنین Ommolbanin :مادر چند پسر، نام همسر حضرت علی و مادر عباس، مادر گرانی امام هشتم شیعیان.

امجدAmjad : بزرگوار تر، عزیزتر.

ام حبیبه[Ommehabibe] :همسر پیامبر و دختر ابو سفیان.

ام کلثوم[Ommekolsum] :فرزند سوم حضرت رسول.

امویا[Amuya] :پایدار.

امید[Omid] :شوق رسیدن، آرزو.{ساربان بار من افتاد خدایا مددی/که امید کرمم همره ای محمل کرد} (حافظ).

امیده[Omide] :امید، ارزو، چشم داشت.

امیرAmir : حاکم، امپراتور، پادشاه.

امیرا[Amira] :زن فرمانروا.

امیر دخت[Amirdoxt] :شاهدخت.

امیره بانو[Amirebanu] :بانوی پادشاه.

امیر همت[Amirhemmat] :تلاش پادشاه، لیاقت پادشاه.

امین[Amin] :امانتدار، معتمد، لقب حضرت محمد (ص).

امینا[Amina] :موجب آسودگی خاطر، موجب آسایش.

امینه[‌Amine] :مورد اعتماد، امانتدار.

انار[Anar] :میوه ای درختی وست و دانه های آن قرمز است.

انارام[‌Anaram] :فروغ بی پایان.

اندیشه ‌‌[Andishe])(اوستا) : دانش، تفکر، تأمل. {صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد /ورنه اندیشه این کار فراموشش باد} (حافظ).

انسیه[ Ensiye] :انسانی.

انسیه بانو[Ensiyebanu] :بانوی آدمی، بانوی انسان دوست.

انگبین[Angabin] :شهد، عسل. {بگفت ای هوادار مسکین من /برفت انگبین یار شیرین من} (سعدی).

انوارAnvar : روشناییها.

انور[Anvar] :روشن تر، درخشانتر.

انوش[Anush] :انوشا، جاویدان، بی مرگ.

انوشا Anusha : جاویدان، بی مرگ، لقب پیروان مانی پیامبر.

انوشه Anushe : جاوید، باقی، خوش و خرم. {بدو گفت پیران که ای شهریار /انوشه بزی تا بود روزگار} (شاهنامه فردوسی).

انوشه دخت[Anushedoxt] :دختر شادمان، دختر ماندگار .

انوشیروان Anushirvan : روان جاوید داشتن، فرزند قباد از شاهان ساسانی.

انیس[ ‌Anis] :همدم، دلارام، مأنوس.

انیسه [Anise] :زیبا، همدم، نرم و مهربان.

اوحد Uhad :بی نظیر، تنها.

اودیسین[Udisin] :خدمتگزار ماه، در اینجا سین به معنی ماه است.

اورام[Uram] :رهبر، سرپرست قوم.

اورامان[Oraman] :منطقه ای کوهستانی زیبا و خوش اب و هوا در کردستان که هفت هزار سال قدمت دارد.

اوران[Uran] :از نامهای کهن در منطقه ی سیستان.

اورنیاUrniya : ایزد آسمان، فرشته ی نگهدارنده ی عشق.

اورنگ[Orang] :تخت پادشاهی، سریر، پایگاه والا.

اورهام[Urham] :اورام.

اوریاUriya : فروغ پروردگار.

اوریاد[Uryad]:نام منطقه ای نزدیک سنندج.

اوستاAvesta : کتاب مقدس آیین زرتشت.

اوشا[Osha] :بامداد، سپیده دم.

اوشانر[‌Ushaner] :نماینده ی خردمندی.

اوشبام[Ushbam] :بامداد روشن.

اوگا[Uga] :مرد بزرگ در عقل کیاست، مرد فرزانه.

اولدوزOlduz : ستاره.

اونیکUnik : سرسپرده ی خدا، کسی که جان و دلش را به خدا سپرده است.

اویسOveys : گرگ کوچک.

اوین Avin :عشق.

اهوراAhura : پروردگار، آفریدگار،، اهورا مزدا، بی همتا.

اهونAhun : آسانتر ، آرام.

ایا[Eya] :عروس خدای افتاب، شفق.

ایاز[Ayaz] :نسیم شب، شبنم، غلامی که محبوب سلطان محمود غزنوی بود.

ایتانا[Itana] :شاه افسانه ای کیش که بعد از وقوع توفان فرمانروایی می کرد.

ایثار[Isar] :بذل کردن، دیگری را بر خود برتری دادن.

ایدون[Idun] :جاودان، ماندگار.

ایران[Iran] :سرزمینی در خاورمیانه که اریاییان آن را بنیان نهادند و دارای تمدنی چند هزار ساله است، آزدگان و سرزمین ازادی.

ایرانا[Irana] :ایرانی.

ایران دخت[Irandoxt] :دختر ایران، همسر فریدون شاه پیشدادی.

ایران مهر[Iranmehr] :خورشید ایران.

ایران یارIranyar : دوست ایران، محافظ و نگهدارنده ی آرمان های والای ایران زمین.

ایرجIraj : یاریگر آریایی ها، در پهلوی شیوه، آیین، جوانترین فرزند فریدون شاهنشاه پیشدادی که به دسیسه ی سلم و تور دو برادر بزرگتر از او کشته شد.

ایرج میرزا[Irajmirza] ‌: از شاعرام معاصر ایرانی ملقب به جلال الممالک فررزند غلامحسین میرزا خلف ایرج پسر فتحعلی شاه قاجار.

ایرمان[Irman] :مهمان.

ایزدIzad : در خور پرستش، ستودنی، فرشته، آفریدگار.

ایزدبدIzadbod : آفریدگار باشکوه، فرشته ی خجسته، سپهبدی نامدار در دوره ی هخامنشی.

ایزدداد[Izaddad] :هدیه ی خدا، آفریدگار عدل و داد.

ایزدیار Izadyar : کسی که آفریدگار دوست و پشتیبان اوست. {چو ایزدیار و گردان شاه و رویین/چو آب ناز و همچون ویس و شیرین} (منظومه ی ویس و رامین).

ایژگلIzhgol : اخگر، شراره، خرده آتش.

ایژیتا[Izhita] :آرزو، آرامش.

ایسان[Isan] :نیرومند.

ایسانا[Isana] :فرمانروا، نیرومند.

ایشاIsha : پدر داوود از پیامبران بنی اسرائیل.

ایشتارIshtar : ستاره ی باران و آ، تشتر (تیر).

ایلا [Ila] پهلوان تورانی اط لشکر افراسیاب،

ایلانIlan : آشیانه.

ایلاناIlana : درخت.

ایلیاIliya :نام دیگر بیت المقدس، الیاس پیامبر.

ایمان Iman : فروتنی، اعتماد، باورداشتن به اندیشه و آیینی خاص.

ایمن[‌Iman] :دست راست، مجازا فرد مورد اعتماد.

ایوارIvar : غروب.

ایوبAyyub : بردبار، صبور، کسی که به سوی خدا باز می گردد، از پیامبران بنی اسرائیل.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *