نام های ایرانی با حرف (ج)
جابان[Jaban] :سپهسالاری در سده ی دوم حکومت ساسانیان.
جاسمJasem :تنومند.
جالینوس[ Jalinus] :نام حکیم و طبیب یونانی، فرمانده ی ایرانی که در جنگ با اعراب شرکت داشت، لقب محمد بن زکریای رازی فیلسوف و طبیب بزرگ ایرانی.
جام[Jam] :پیاله، ساغر.{درجام جهان نمای اول/شد نقش همه جهان مشکل}{جام از می عشق برتر آمد/گشت این همه نقش ها ممثل} (عراقی).
جامی[Jami] :اهل تربت جام از شهر های استان خراسان، نورالدین عبدالرحمن جامی از شعرای بزرگ قرن نهم ایران.
جان آرا[Janara] :آراینده ی جان، زینت دهنده ی دل و جان. (جان: روان، زندگی).
جان آرام[Janaram] :روان آرام، آرامش دهنده، کسی که گرامی و بزرگوار است، پریان آهسته رو.
جانا[Jana] :فدایت ، جانم. {هوا خواه توام جانا و میدانم که می دانی /که هم نادیده می بینی و ننوشته می خوانی} (حافظ).
جان افروز[Janafruz] :افزوننده ی درون، درخشندگی روان، نو کننده ی جان. {بهشت جاودان آن روز بینم/که آن رخسار جان افروز بینم} (ویس و رامین).
جانان[Janan] :محبوب، معشوق . {دلبر جانان من برده دل و جان من /برده دل و جان من دلبر جانان من} (مولوی).
جانانه[Janane] :جانان، دوستداشتنی، مادر توراندخت.
جان افشان[Janafshan] :کسی که جان خود را در راه دیگری فدا می کند.
جان بانو[Janbanu] :بانوی از دل عزیز تر.
جان فروز[Janfruz] :از سرداران بهرام چوبینه در جنگ با خسروپرویز شاهنشاه ساسانی. {یکی بُد کجا نام او جان فروز/که تیره شبان برگزیدی ز روز} (شاهنامه فردوسی).
جان فزا[Janfaza] :افزاینده ی جان. {آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار/جرعه ای بو از زلال جام جان افزای تو} (حافظ).
جانلی[Janli]:بزرگ، عظیم، قادر، توانا.
جان محمد[Janmohammad] :روان تحسین شده، فدایی محمد (ص).
جان مهرJanmehr:روشن روان.
جاودان[Javdan] :همیشه و دائم، باقی. {وصال او ز عمر جاودان به/خداوندا مرا آن ده که آن به} (حافظ).
جاوید[Javid] :پاینده، ابدی، پایدار، ماندگار. {که رستگاری جاوید در کم آزاری است} (حافظ).
جاویدان[Javidan] :جاودان، دائم، باقی.
جانی [Jani] :نیرومند، باقدرت.
جان یار [Janyar] :دوست نزدیک و صمیمی، نام تاریخ نویسی از مردم بخارا.
جبرئیل Jebrail :یکی از فرشتگان درگاه پروردگار که همواره رابط بین خدا و پیامبر بوده است.
جذابهJazzabe :زنی که زیبایی زیادی دارد، دلکش، دلربا.
جرجیسJerjis :گل سیاه، از پیامبران بنی اسرائیل.
جریرJarir :نام دانشمند و نویسنده ی تاریخ طبری.
جریره[Jarire]:دختر پیران همسر سیاوش که فرود از او زاده شد. {جریره زنی بو مام فرود/ز بهر سیاوش دلش پر ز دود} (شاهنامه فردوسی).
جسیم[Jasim] :تناور، ستبر، تنومند، خوش اندام
جعفرJafar:نهر، نام امام ششم شیعیان.
جلال Jalal :شکوه، جاه، فر، عظمت. {به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال/ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید} (حافظ).
جلال الدین [Jalaledin] :آیین با عظمت.
جلایر[Jalayer] :شاعری ایرانی که در دوره ی شاه اسماعیل اول صفوی زندگی می کرد.
جلوه Jelve :نمود، نمایش، زیبایی، دلبری کردن. {با صد هزار جلوه برون آمدی که/با صد هزار دیده تماشا کنم ترا}(فروغی بسطامی).
جلیلJalil :بزرگوار، محترم، با عزت، با شکوه. {برفتند پوشیده رویان خیل/عماری یکی در میان جلیل}(شاهنامه فردوسی).
جلیلهJalile :بزرگوار، باشکوه.
جم[Jam] :مخفف جمشید، چهارمین پادشاه پیشدادی.
جمال Jamal :نیکویی، قشنگی، خوش صورتی،. {إن نه رویی است که من وصف جمالش دانم/این حدیث از دگری پرس که من حیرانم} (سعدی).
جمال الدینJamaleddin :آیین زیبا، راه و روش نیکو.
جمشیدJamshid :چشم درخشان، (جم:چشم/ شید:خورشید)، شاهنشاه پیشدادی که پسر تهمورث بود و بنیان علم طب را نهاد. {به جمشید و به گوهر افشاندند/ مر آن زور را روز نو خواندند}(شاهنامه فردوسی).
جمیلJamil :زیبا، نیکو، خوب رو، خوش قیافه.
جمیلهJamile :زیبا، خوشگل. {جمیله ای است عروس جهان ولی هشدار /که این مخدره در عقد کس نمی آید}(حافظ).
جنانJanan :بهشت ها، پردیس ها. {دولت آن که بی خون دل افتد کنار/ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست}(حافظ).
جنتJannat :بهشت، پردیس.{پدرن روضه ی جنت به دو گندم بفروخت/ من چرا باغ جهان را به جوی نفروشم}(حافظ).
جوادJavad :بخشنده، سخی، نام نهمین امام شیعیان اسلام. {تو آن جواد زمانی کز ازدحام عوام/درت به مشرب شیرین کاروان ماند} (سعدی).
جوان[Javan] :شاداب، کسی که عمر و سالش بسیار نگذشته است.
جوانمرد[Javanmard] :با گذشت، یاری دهند، صاحب همت.
جوانه[Javane] : جوان. جوانی رویش تازه. {خردمند و زیبا و چیره سخن/جوانه به سال و به دانش کهن}(شاهنامه فردوسی).
جواهرJavaher:سنگهای قیمتی، گوهر گرانبها.
جوهر [Johar] :ریشه، بنیاد، دلیر، گوهر.
جویا[Juya] :جوینده، جستجو کننده. {جوان است و جویای نام آمدست/نبینی که با گرز سام آمدست} (شاهنامه فردوسی).
جویان[Juyan] :در حال جستجو.
جهان[Jahan] :کیهان، گیتی، دنیا. {تو چون مرغی و لین جهان کوه تست/چو رفتی جهان را چه اندوه توست} (شاهنامه فردوسی).
جهان آذر[Jahanazar] : ایزد عالم تاب،گیتی افروز.
جهان آرا[Jahanara] :زینت دهنده ی جهان، دختری از ملک ختن در داستان ملک بهمن.
جهان آسا[Jahanasa] :چون جهان زیبا، بزرگ و با وقار.
جهان آفرین[Jahanafarin] :آفریننده جهان، آراینده ی جهان.
جهان آوا[Jahanava] :آواز عالم، دنیای آهنگ، کسی که همواره ندای دنیا را به همراه دارد، شهره در گیتی.
جهانبانJahanban :محافظت کننده ی جهان، نگهبان جهان.
جهانبخش[Jahanbaxsh] :هستی بخش، زندگی بخش. {در آن رزمها یار من رخش بود/همان تیغ تیزم جهان بخش بود} (شاهنامه فردوسی).
جهانتاب[Jahantab] :عالم تاب، کسی که جهانی را روشن نگه می دارد.
جهانسوز[Jahansuz] :بی توجه به دنیای فانی. {اهل کام وناز را در کوی رندی راه نیست/رهروی جهانسوزی نه خامی بیغمی} (حافظ).
جهانشاد[Jahanshad] :دنیایی از خوشی.
جهانشید[Jahanshid] : خورشید جهان، گیتی روشنی بخش.
جهانیار[Jahanyar] :کسی که همواره یاریگر گیتی است.
جهاندار[Jahandar] :دارنده ی گیتی، گرداننده ی دنیا، شاهنشاه، جهاندار شاه فرزند عالم بهادر پادشاه دهلی که ایرانی الاصل بود.
جهانگیر[Jahangir] :جهان گشا. گیرنده ی عالم. {چنین پاسخ داد که ای پهلوان/جهانگیر و بیدار و روشن روان} (شاهنامه فردوسی).
جهیرJahir: خوش خو، زیبا، بلند آوازه.
جهیزJahiz :تند و چابک.
جهن [Jahn] :چهارمین پسر افراسیاب شاهنشاه توران زمین. {چو از جهن شنید پیغام شاه/همی کرد چندان بدو در نگاه}(شاهنامه فردوسی).
جیرانJeyran :آهو، غزال، نزدیکان همسایگان.
جیره[Jire] :از نامهای زنان دوره پیشدادی.
جیلانJeylan :انتخاب.
جیناک[Jinak] :جیگاه، مرتبه.