نامهای ایرانی باحرف (ش) :
شاباز[Shabaz] :شهباز، گونه ای باز سفید رنگ.
شابالShabal :شهبال، بال بزرگ، شهپر.
شاپرک[Shaparak] :پروانه ی کوچک.
شاپور[Shapur] :پسر شاه، پهلوانی ایرانی در زمان کیکاووس و کی خسرو، شاپور اول ساسانی فرزند اردشیر بابکان. {چو بشنید ایش ببست/بزد نای رویین و خود بر نشست} {که بخواند آن نانخ ی کی قباد /بخندید شاپور مهرک نژاد}(شاهنامه فردوسی).
شاخ نبات[Shaxnabat] :نامی است که در برخی از اشعار حافظ آمده و پژوهشگران بر این باور هستند که شاخ نبات معشوقه ی حافظ بوده است. {حافظ چه طرفه شاخ نباتی ست کلک تو/کش میوه دلپذیر تر از شهد و شکر است} (حافظ).
شاد[Shad] :خوشحال.
شاد آفرید[Shadafarid] :آفریده ی شادی، به وجود آورنده ی سرور.
شاداب[Shadab] :سرزنده، شادمان، مسرور. {دائم گل این بستان شاداب نمی ماند /دریاب ضعیفان را در وقت توانایی} (شاهنامه فردوسی).
شاداب دل[Shadabdel] :شادمان، خوشدل. {به تنگی نداد ایچ سهراب دل /فرود آمد از باره شاداب دل} (شاهنامه فردوسی).
شادان[Shadan] :شاداب:مسرور، سرزنده. {نذر کردم گر ازین غم به در آیم روزی/تا در میکده شادان و غزل خوان بروم} (حافظ).
شادان دل[Shadandel] :شاداب دل، خوش دل.
شادان برزین [Shadanbarzin] :از راویان شاهنامه، شادان پسر برزین از نامداران شهرتوس.
شادانه[Shadane] :بسیار خوشحال.
شادبانو[Shadbanu] :بانوی شاد.
شادبخت[Shadbaxt] :خوشبخت، نیکو اقبال، از سپیاهیان لشکر ماچین در سمک عیار. {از رفتن مهد شرف خزران شود مهد کنف /بس شادبخت است آن طرف شادی شروان باد هم} (خاقانی).
شادبهر[Shadbahr] :بهره ای که فرد از شادی دارد، زنی در بهمن و اسفندیار. {یکی روز فارغ دل و شادبهر/بر آسوده بود از هوس های دهر} (نظامی).
شادپری[ Shadpari] :پری مسرور، شری شاد.
شاددل[Shaddel] :خوش طبع و خوشحال. {بفرما تا بازگردد ز راه/شود شاددل سوی تخت و کلاه} (شاهنامه فردوسی).
شادروز[Shadruz] :نیک روز، خوشبخت. {یکی نامجوی و دگر شادروز/مرا بخت بر گنبد افشاندگرز} (شاهنامه فردوسی).
شادروی[Shadruy] :روی شاد، سیمای گشاده.
شادفر[Shadfar] :شکوه شاد.
شادکام[Shadkam] :شادمان، کامران، کامروا. {بیاموز اورا ره و ساز رزم/هکان شادکامی و آیین بزم} (شاهنامه فردوسی).
شادمان[Shadman] :مسرور، خوشحال، شاد. {گفتم هوای میکده غم می برد ز دل /گفتا خوش آن کسلن که دلی شادمان کنند} (حافظ).
شادمانه[Shadmane] :شادمان، مسرور، خوشحال. {دلش شادمانه چو خرم بهار/تن آزاد از گردش روزگار} (شاهنامه فردوسی).
شادمهر [Shadmehr] :روشنایی شادی آور، شهری از توابع نیشابور.
شادن[Shaden] :شادمان، مسرور.
شادنوش[Shadnush] :خوشحالی ماندگار، سرور جاویدان.
شادنه [Shadene] :شادن، مسرور خوشحال.
شاده[Shade] :شادمند، شادمان.
شادی[Shadi] :سرور، خوشی، خوشحالی. {نغز گفت آن بت ترسابچه ی باده پرست/شادی روی کسی خور که صفایی دارد}(حافظ).
شادیهShadiye:شادی، خوشحالی.
شارخسار[Sharoxsar] :چهره ای چون شاه داشتن.
شارویه [Sharuye] (پارسی باستان) :دارنده ی شأن، بزرگی، دلیری، خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی که به شیرویه نیز معروف بوده است.
شاریا[Shariya] :ناحیه ای در کردستان.
شازر[Shazar] :شاهی چون زر.
شافعShafe :شفاغت کننده، بخشنده.
شاکر[Shaker] :شکرکننده، سپاسگزار.
شالیزه[Shalize] :زمین برنج.
شامیر[Shamir] :شاه شاهان.
شامیرامShamiram :نامش پرآوازه باد.
شاه پرند[ Shahparand] :بانوی ایرانی و نوه ی یزدگرد، آخرین شاهنشاه ساسانی.
شاه پری[Shahpari] :شاه پریان :{صبا چو کرد پریشان دو زلف دلجویش/به بوی شاه پری گشا بر دماغ سحر} (ابوالمعالی).
شاه پسند[Shahpasand] :گیاهی زینتی و یکساله در رنگهای مختلف.
شاه پور[Shahpur] :شاپور.
شاهدShahed :گواه، مشاهده کننده. {شاهد آن نیست مویی و میانی دارد/بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد} (حافظ).
شاهدخت [Shahdoxt] :دختر پادشاه.
شاهرخ[Shahrox] :شاه منظز، شاه سیما، شکوهمند. {نهانش همی داشت تا هفت سال، /یکی شاهرخ گشت با فر و بال} (شاهنامه فردوسی).
شاهگل[Shahgol] :زیباترین و برجسته ترین گل.
شاهنگ[Shahang] :ملکه ی زنبورعسل.
شاه وش [Sahahvash] :مانند شاه، کسی که چون شاه والا مقام است.
شاهین[Shahin] :پرنده ای بلند پرواز که در شکار تند و چابک است و در کوهای مرتفع زندگی می کند. {ز شاهین و از باز و پران عقاب/ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب} (شاهنامه فردوسی).
شایا[Shaya] :لایق، باارزش، سزاوار.
شایان[Shayan] :شایا، لایق، سزاوار. {کس را جز تو نخوانند شاه /که شایان تاجی و زیبا، گاه} (شاهنامه فردوسی).
شایگان[Shayegan] :فراخ گشاد، درخور، سزاوا ر، از گنجهای خسرو پرویز. گنجهایی که شاهان ایران زمین دفن می کردند شایگان گویند. {نخواست ماندن اگر گنج شایگان بودی/بماند این سخن چان فزای تا محشر} (مسعود سعد).
شایسته[Shayeste] :باارزش، سزاوار، برازنده. {ز لشکر ورا بود سیصد سوار /همه گرد و شایسته ی کارزار} (شاهنامه فردوسی).
شایلیShayli :بی همتا، بی نظیر.
شب افروز[Shabafruz] :زیبا چون ماه تابان در شب. {شب افروزی چو مهتاب جوانی/سیه چشمی چو آب زندگانی} (نظامی).
شباهنگ[Shabahang] :بلبل، ستاره ای روشن که قبل از بامداد طلوع می کند.
شب بو[Shabbu] :گیاهی از جنس صلیبیان با گلهای خوشبو.
شبدیز[Shabdiz] :شبرنگ، اسب سیاه، به رنگ شب، نام اسب خسرو پرویز.
شبرنگ[Shabrang] :نام اسب سیاه رنگ سیاوش که با میراث و یادگار به کی خسرو رسید و نصیب گشتاسپ شد.
شبگیر[Shabgir] :صبح، سحرگاه، اول صبح.
شبلی[Shebli] :عارف معروف ایرانی که اصل و نسب وی از اسروشنه ی خراسان است که از او عبارتهای عارفانه و نغزی برجای مانده است.
شبنم[Shabnam] :قطره ی آبی که روی برگ گل و گیاه می نشیند. {چندان که بهار است و خزان است در این باغ/چشم و دل شبنم نگران است در این باغ} (صائب تبریزی).
شبنمک[Shabnamak]:شبنم کوچک.
شبیرShobayr :شیر کوچک.
شجاع[Shoja] :دلیر، بیباک.
شراره[Sharare] :جرقه، اخگر، تکه آتش. {سر نوک نیزه ستاره ببرد/سر تیغ ناب از شراره ببرد} (شاهنامه فردوسی).
شرافت[Sharafat] :بزرگی، ارجمند، نجابت، اصالت.
شرف [Sharaf] :بزرگ منشی، والایی. {سگ بر آن آدمی شرف دارد /که دل دوستان بیازارد} (سعدی).
شرمین[Sharmin] :با شرم و حیا.
شروان[Shervan] :ناحیه ای در قفقاز،از پهوانان مرزبانشاه در سمک عیار.
شروین[Shervin] :از سلاطین آل باوند طبرستان، از سرداران شاپور ساسانی.
شریعتShariat :آیین، روش، راه.
شریف [Sharif] :شرافتمند، پر قدرت و منزلت، صاحب شرف و اعتبار. {تن آدمی شریف است به جان آدمیت /نه همین لباس زیباست به نشان آدمیت} (سعدی).
شریفهSharife :زن بزرگوار، زن شرافتمند.
شعبان[Shaban] :هشتمین ماه قمری. {ماه شعبان مده از دست قدح کاین خورشید/از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد} (حافظ).
شعله Shole : زبانه ی آتش.
شعیا[Shaya] :از پیامبرتن بنی اسرائیل که اورا اشعیای نبی نیز گویند.
شعیبShoayb :جمع بدون تفرقه، از پیامبران بنی اسرائیل در مدین که موسی با دخترش ازدواج کرد.
شفاShafa :درمان، بهبودی،رهایی از درد. {چه خوش گفت یک روز دارو فروش /شفا بایدت داروی تلخ نوش} (سعدی).
شفقShafaq :سرخی افق پس از غروب خورشید.
شفیعShafi :شفاعت کننده.
شفیعا[Shafia] :از خوشنویسان ایرانی که نوعی خط شکسته به او منسوب است.
شفیق[Shafiq] :مهربان، دلسوز.
شفیقه[Shafeqe] :زن مهربان، زن دلسوز.
شقایق[Shaqayeq] :گلی با گلبرگهایی زیبت که معکولا قرکز رنگ است. {بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند/کان کس پخته شد می چون ارغوان گرفت} (حافظ).
شکر[Shekar] :(سانسکریت) شیرین،بانویی که خسرو پرویز دلباخته اش بود. {کاروانی شکر از مصر به شیراز آید /اگر آن یار سفر کرده ی ما باز آید} (سعدی).
شکر بانو [Shekarbanu] :بانوی شیرین.
شکرنازShekarnaz.:دلبر زیبا و شیرین.
شکفته[Shekofte] :گل نورس، گل با طراوت.
شکورShakur :بسیار سپاس دارنده، سپاسگزار.
شکوفا[Shokufa] :شکفته شده، گل رسیده.
شکوفه[Shokufe] :گلی که بر درخت می شکفد و تبدیل به میوه می شود.
شکوه[Shokuh] :شوکت، جاه و جلال.
شکیب[Shakib] :صبور، آرام.
شکیلا[Shakila] :سیمایی زیبا، چهره ای دوستداشتنی.
شگرف [Shegerf] :طرفه، عجیب، شگفتانگیز.
شلر[Sheler]:منطقه ای در کردستان، نام گلی است.
شمایل[Shamayel] :چهره، سیما. {بگذار تا مقابل روی تو بگذریم /دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم} (سعدی).
شمس[Shams]:خورشید.{آنکه منظور دیده و دل ماست/نتوان گفت که شمس یا قمر است} (سعدی).
شمسی[Shamsi] :خورشیدی، سال شمسی.
شمس الدین[Shamsoddin] :خورشید دین، روشنایی دین.
شمس الملوک[Shamsolmluk] :روشنایی شاهذن، نور ماندگار.
شمیلا[Shamila] :نسیم، باد خنکی که از شمال میوزد.
شمشاد[Shemshad] :درختی زیبا که شاخه های تازه در آمده ی آن را شمشاد گویند و نیز چون شاخه ها رو به زکین متمایل هستند در ادبیات فارسی سروده های زیادی در وصف آن گفته شده است.
شمیم[Shamim] :بوی خوش.
شنایا[Shenaya] :همه چیزدان.
شو انگیز[Shurangiz] :هیجان انگیز، محرک.
شوکاShuka :آهو.
شوکتShokat :قدرت، نیرو، جاخ، مرتبه.
شهابShahab :فروزش آتش، ستاره ی فروزنده و گذرنده.
شهباز[Shahbaz] :شاهباز، گونه ای باز سفید رنگ. {سعدی تو کرغ زیرکی خوبت به دام آوردا ام /مشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را} (سعدی).
شهبال[Shahbal] :بال بزرگ، شهپر، کسی که چون شاه بزرگوار است.
شهبان[Shahban] :نگاه دارنده ی شاه، برادر زرین ملک در داستان ملک بهمن.
شهبد[Shahbod] :مانند شاه. (شه :شاه /بد:آراسته شدن به چیزی).
شهپر[Shahpar] :بال بزرگ. {شهپر زاغ وزغن زیبای صید و قید نیست /کاین کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند} (حافظ).
شهداد[Shahdad] :بخشش شاه، عطا شده از طرف شاه،نام شهر و رودی در کرمان ،نام که سپهسالار ماچین در داستان سمک عیار بر خود نهاد.
شهدر[Shahdor] :مروارید شاه.
شهراب[Shahrab] :مجازاً دریا.
شهرام[Shahram] :فرمانبردار شاه.
شهربانو[Shahrbanu] :بانوی سر آمد سرزمین، دختر یزدگرد سوم، شاهنشاه ساسانی که همسر امام حسین (ع) شد.
شهرداد[Shahrdad] :دادگر شهر.
شهرزاد[Shahrzad] : زاده ی شهر، راوی هزار و یک شب.
شهرخ [ Shahrox] : سیمایی چون شاه.
شهرناز [Shahrnaz] :خواهر جمشید که زن ضحاک ماردوش بود و فریدون پس از کشته شدن ضحاک شهرناز را به همسری برگزید. {ز پوشیده رویان یکی شهرناز/دگر ماهرویی بنام ارنواز} (شاهنامه فردوسی).
شهرنوش[Shahrnush] :سرزمین جاودان، حکمرانی از ملوک طبرستان، سلطنت کننده، مادر برزویه ی پزشک، مادر ویس معشوقه ی رامین.
شهرو[Shahru] :موبد و وزیری که در کودکی شاپور ذوالاکتاف به نیابت او حکمرانی کرد.{یکی کوبدی بود شهروی نام/خردمند و شایسته و شادکام} (شاهنامه فردوسی).
شهروز[Shahruz] :شاه دوران.
شهره[Shohre] :معروف، شهیر. {به بازوی رستم یکب مهره بود/که آن مهره اندر جهتن شهره بود} (شاهنامه فردوسی).
شهریار[Shahriyar] :شاهنشاه، ایزد شهر. {همی گفت رستم ایا نمدار/ندیدست دوران چو تو شهریار} (شاهنامه فردوسی).
شهزاد[Shahzad] :زاده ی شاه.
شهسوار[Shahsavar] :سلحشور، سوار دلیر، چالاک.
شهگل[Shahgol] :شاه گل.
شهلاShahla :چشم سیاه، دلفریب، مستو جادویی. {سر به بالین عدم باز نه ای نرگس مست /که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست} (سعدی).
شهمردان[Shahmardan] :اختر شناس و ریاضی دان ایرانی سده ی پنجم هجری.
شهمیرShahmir:امیر شاهان.
شهناز[Shahnaz] :ار آهنگهای موسیقی ایرانی که به آن شور گویند، چنگ نواز داستان گل و نوروز.
شهنام[Shahnam] :کسی که چون شاه نامدار و بزرگ منش است.
شهنواز [Shahnavaz] :کسی که همواره مورد لطف و عنایت شده است.
شهوار[Shahvar] :مانند شاه.
شهیاد[Shahyad] :به یاد شاهنشاه.
شهیره [Shahire] :زن مشعور، معروف.
شهین[Shahin] :منسوب به شاه، شاهین.
شهین سادات[Shahinsadat] :شاه بزرگ.
شیانShiyan :امکان، قدرت، توانستن.
شیباShiba :روشنی، نسیم شبانه، شوریده، شیفته.
شید[Shid] :خورشید، نور، روشنایی. {ز هرگز ندیدیم زین گونه شید/رخی همچون گل روی و کویش سپید} (شاهنامه فردوسی).
شیدا[Sheydad] :واله، عاشف، مجنون. {هر بیدل شیدایی افتاد به سودایی/و اندر دل من الا سودات نمی افتد} (عراقی).
شیدگل[Shidgol] :گل خورشید.
شید مهر[Shidmehr] :خورشید درخشان.
شیده [Shide] :درخشان، پسر افراسیاب که نام دیگرش همنام جدش پشنگ بود، دایی کی خسرو. {بدو شیده گفت ای خردکند شاه /انوشه بزی تا بود تاج و گاه} (شاهنامه فردوسی).
شیراک[Shirak] :پدر هرمز که منبت کار کتیبه ی زرتشت بود.
شیران[Shiran] :از سپهسالاران خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی که در نشستن بر تخت شاهی او را یاری رساند.
شیربازو[Shirbazu] :مبارزی در داستان خرم و زیبا.
شیرزاد[Shirzad]:دلیر، برنا.
شیرنگShirang :غلام معروف ملک بهرام خان کیانی.
شیروش[Shirvash] :مانند شیر.
شیروی[Shiruy] :شکوهمند ، شجاع، قباد پسر خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی که چند ماهی پس از او سلطنت کرد.
شیرویه [Shiruye] :شیروی، شجاع، شکوهمند.
شیرین[Shirin] :همسر خسرو پرویز که فرهاد دلداده ی او شد. {به خنده به شیرین چنین گفت شاه/کزین زن جز از دوستداری مخواه} (شاهنامه فردوسی).
شیرین گل[Shiringol] :زیبا، افسونگر.
شیفته[Shifte] :شیدا، مجنون.
شیلان[Shilan] :چیلان، عناب، مهمانی، سور، و نیز در کردی گل نسترن کوهی.
شیماShayma :چهره، سیما.
شیما[Shima] :زن زیبا ی عرب، نام دختر حلیمه دایه پیامبر (ص).
شینا[Shina] :توانا.
شیوا[Shiva] :رسا، بلند، کشیده.
شیوان[Shivan] :منطقه ای نزدیک اصفهان.