شنبه , نوامبر 23 2024

نام های ایرانی با حرف آ

نامهای ایرانی با حرف(آ).

آبادیس[Abadis] :مانند آب، یکی از پزشکان دوره ی هخامنشی.

آبانAban : نام ایزرو نگهبان آب در آیین زرتشت، نام هشتمین ماه سال خورشیدی. {ور آبانت هم کار فرخنده باد/سپهر روان پیش تو بنده باد}(شاهنامه فردوسی).

آبان آسا[Abanasa] :مانند آبان.

آبان اندیش [Abanandish] :کسی که به ماه آبان می اندیشد.

آبان داد[Abandad] : زاده ی آبان، نانی است که در دوره ی ساسانیان بر پسران می نهادند.

آبان دان[Abandan] :فرستاده ی خسرو اول شاهنشاه ساسانی به دربار روم.

آبان دخت[Abandoxt] :دختر ابان، نامی که در عهد ساسانیان بر دختران می نامیدند، همسر داریوش سوم شاهنشاه هخامنشی و همسر دارا شاهنشاه ساسانی.

آبان دیس[Abandis] :آبان آسا، مانند ابان.

آبان سا[Abansa] :آبان آسا، مانند آبان.

آبان فام[Abanfam] :دارای شکوه، جلال و بزرگی، چون آبان در پاییز بارانی واقع شده هر کس که در این ماه پا به هستی می نهاد اورا به رنگ آبان می خواندند.

آبانک[Abanak] : فرشته ی کوچک آب.

آبان مهر [Abanmehr] : کسی که محبتش چون فرشته ی آبان است.

آبانه[Abane] : کسی که به آبان نسبت داده شده است.

آبایان[Abayan] : نام کوهی است که گویند ارتفاع آن چهل فرسنگ است.

آبتینAbtin : نیک گفتار، نیک کردار، نام پدر فریدون شاه پیشدادی که به دست ضحاک کشته شد. {فریدون که بودش پدر آبتین /شده تنگ بر آبتین بر زمین} (شاهنامه فردوسی).

آبدیس[Abdis] :چون آب شفاف و روشن.

آبرامAbram : ابراهیم.

آبرخ[Abrox] :اعتبار، جاء و مقام، کسی که چهره ای شفاف و روشن چون آب دارد.

آبروشن[Abroshan] :نیک بخت، سعادتمند، کسی که در زندگی خوشبخت است.

آبرون[Abrun] :گل همیشه بهار.

آبتاب[Abtab] :درخشان، مشعشع.

آبدیز[Abdiz] :آب دزفول، رودی که از دزفول می گذرد و مهمترین آبراهه ی کارون است.

آبسال[Absal] : باغ، بستان، سال پر از آب.

آبستا[Abesta] :اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان.

آبشن[Abshan] :آویشن.

آبشنگ[Abshang] :آبسنگ، آبزن، حوض و خزینه ی حمام.

آبشینه[Abshine] :برگرفته از محلی کنار راه ملایر به همدان.

آبگل[Abgol] :گلاب.

آبگون[Abgun] :به رنگ آب، شفاف، کسی که رخساری چون آب دارد.

آبگین[Abgin] :آینه. {همه سقف و دیوارها و زمین /بپوشید بر تخته ی آبگین} (شاهنامه فردوسی).

آبگینه‌[Abgine] :شیشه، آینه، الماس، ظروف بلورین یا شیشه ای.

آبناهید[Abnahid] :نام زنی در منظومه‌ی ویس و رامین.

آبنوسAbnus : درختی در آفریقا و بعضی از نقاط جهان که رنگ آن سیاه است.

آبنوش[Abnush] :کسی که آب زلال می نوشد، زنی در منظومه ی ویس و رامین.

آبوشکا[Abushka] :پنجره ی شیشه ای.

آبید[Abid] :شراره و شعله ی آتش.

آبیدر Abidar : کوهی در جوار شهر سنندج که چشمه های زیبا دارد. بنا به روایت کتاب «تحفه ی ناصریه» زرتشت در این کوه دومین الهام را از اهورامزدا گرفت.

آبیژ[Abizh] :اخگر، جرقه، شراره.

آبین[Abin] :نام منطقه ای در استان فارس.

آپادانا[Apadana] :نام تالاری در تخت جمشید که دردوره ی هخامنشی ساخته شده است.

آپاران[Aparan]:منطقه ای نزدیک اصفهان.

آپاسای[Apasay] :منشی شاپور اول شاهنشاه ساسانی.

آپاما[Apama] :دختراردشیر دوم شاهنشاه هخامنشی، دختر اسپیتمن از سرداران عهد ساسانی.

آپامه[Apame] :خوش آب و رنگ، دختر اردشیر دوم شاهنشاه هخامنشی

آتاAta : پدر.

آتابایAtabay : پدربزرگ، از طوایف بزرگ ترکمن در ایران.

آتابیکAtabeyk : نگهدارنده، ادب آموز، لقب وزیران دوران قاجاریه.

آتانAtan : پرتاب کننده.

آتاناز ‌Atanaz : ناز پدر، کسی که برای پدرش عزیز و دردانه است.

آتانک[Atanak] :رودی در استان قزوین که از زمین های اتابک و دارسرور می گذرد.

آتبین[Atbin] :نیک گفتار، خوب کردار.

آتربانAtarban : نگهبان آتش، پیشوای دین.

آتُربانAtorban : آتربان، نگهبان آتش.

آترپات[Atarpat] :آذرباد، کسی که در آتشگاه آذربایجان نگهبان آتش بوده است، روشن پناه، کسی که روشنایی آتش نگهدارش است،، نام موبدی در دوارن شاپور دوم شاهنشاه ساسانی که مفسر اوستا بوده است.

آتردین[Aterdin] :روشنایی دین، نام بهدینی در اوستا.

آترین[Atrin] :آتشین، سرخ رنگ.

آتریناAtrina : سرخ رنگ، بر طبق سنگ نوشته ی بیستون نام پسر اپدرم است که در عهد داریوش هخامنشی در خوزستان خود را پادشاه خواند.

آتا[‌Ata] :آتوسا، زبر دست.

آتسزAtsez : سومین پادشاه خوارزمشاهیان.

آتش[Atash] :افروخته، حالت حاصل از سوحتن مواد. {زخاشاک تا هفت چرخ بلند/ همان آتش و آب و خاک نژند} (شاهنامه فردوسی).

آتش دخت[Atashdoxt] :دختر آتش، دختر سرخ گون،(آتش در ایران باستان نماد روشنایی بوده است بنابراین ایرانیان باستان دخترانشان رااز نظر زیبایی و اندیشه و محبت، زلال و روشن چون آتش می دیدند).

آتش دیس[Atashdis] :آتش گونه، مانند آتش، کسی که چهره ای زیبا و درخشنده دارد.

آتش سا[Atashsa] : آتش دیس، مانند آتش.

آتشگاAtashga : آتشکده، نام کوهی در کردستان.

آتش گهر[Atashgohar] :آتشین.

آتشین [Atashin] :فروزان.

آتلازAtlaz : پرنیان، پرند، ابریشم، جامه ی ابریشمین.

آتمیان‌[Atmiyan] :رودی که از منطقه ی آتمیان از توابع شهرستان سراب می گذرد.

آتنا[ Atena] :در اساطیر یونانی خدای تفکر و علم است.

آتنه[Atene] :آتنا.

آتورAtur : آذر، نام ودیگری برای آتش در ایران باستان، خدای دریا، زن یا خواهر خدای آتش در مصر باستان.

آتوربان[Aturban] :آذربان، نگهبان آتش.

آتوریناAturina : از نامهای ایرانیان در دوران باستان.

آتوساAtusa :زبر دست، در ایران باستان به زنی گفته می شد که دختران را در اموری چون دوختن و نوشتن آموزش می داد، نام دختر کوروش هخامنشی که ابتدا همسر کامبوزیا شد و پس از آن هکسر اسمردیس مغ گردید، نام دختر اردشیر دوم و خواهر زن اردشیر سوم.

آتیس[Atis] :نام فرشته ی نباتات است.

آتیلا[Atila] :شاه قبیله ی هون.

آتیه Atiye :آینده.

آدا[Ada] :پاداش، سزا، پاداش نیکوکاران وجزای گناهکاران در اوستا، در یسنا به معنای کردار و خرد است.

آدانا[ ‌Adana] :آفریدن، خلق کردن.

آدادAdad : ایزدِ باد و باران.

آدامAdam :آدم،گندم گون، انسان نیک اندیش.

آداروک[Adaruk] ‌(کردی) : گلی که در اوایل بهار می روید.

آدگان[Adegan] :منطقه ای نزدیک شهر یزد.

آدلی[Adli] (آذری-: مشهور، سرور و بزرگوار.

آدم [Adam] :گندم گون، انسان نیک اندیش که به خصایلی خوب مزین است، نخستین انسانی که خدا آفرید. {همه فرزند آدمند بشر/میل بعضی به خیر و بعضی به شر} {این یکی مور ازو ونیازارد/وان دگر سگ بر او شرف دارد} (سعدی).

آدنا[Adena] :ناحیه ای در استان مازندران.

آدونیس[Adonis] :در اسطوره ی سوریایی شرقی پسر میرا و تی یاس پادشاه سوریه است.

آدوریناAdorina : یاریگر، یاور.

آدیش[Adish] :آتش.

آدیشهAdishe : آتش کوچک، ایرانیان باستان آتش را نماد فروغ و روشنایی می دانستند و به همین دلیل علاوه بر آتشگاه ها در منزل خود نیز از آتشی کوچک نگهداری می کردند.

آدینه[Adine]:روز جمعه.

آذرAzar : آتش، فروغ و روشنایی، فرشته ی نگهبان آتش، روز نهم هر ماه خورشیدی و نهمین ماه از سال خورشیدی و در شاهنانه مخفف نان نوش آذر یکی از چهار پسر اسفندیار و نیز در اوستا از ایزدان آیین مزدیسنی و پسر اهورامزدا است.

آذارAzar : نام آغار سال سریانی در اولین ماه بهار.

آذرافروز[Azarafruz]:روشن کننده ی آتش، نام یکی از چهار پسر اسفندیار.

آذر بادAzarbad : نگهبان آتش، از موبدان بزرگ ساسانیان.

آذربانو[Azarbanu] :بانوی آتش گون.

آذربدAzarbod : هستی آتش گون، نگهبان آتش، نام پاک دینی در دوره ی ساسانیان.

آذربرزین[Azarbarzin] :پسر فرامرز نوه ی رستم که یکی از سپهسالاران بهمن بود، از آتشکده های معروف دوره ی ساسانیان در ریوند خراسان که مورد توجه خاص کشاورزان بود.

آذربه Azarbeh : فرشته ی خوب، پسر آذربه از دودمان کیانیان در ایران زمین.

آذرپادAzarpad : نگهبان آتش، فرشته ی نگهبان آتش.

آذرجهان‌[Azarjahan] :فروغ و روشنایی جهان، کسی که چون آتش به هرجا خیزد و اوج گیرد.

آذرچهر[Azarchehr] :کسی که چهره ای روشن چون آتش دارد، پدر آذرداد از سلسله ی ساسانیان.

آذرخاتون[Azarxatun] :کسی که چون آتش زیبا ست، بانوی والامقام.

آذرخش[‌Azaraxsh] :صاعقه، روشنی ناپایدار، نهمین روز از ماه آذر. {خصمت بود به جنگ خف و تیرت اذرخش/تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا} (شاهنامه فردوسی).

آذرداد[Azardad] :داده ی روشنایی، بخشش اهورامزدا، فروغ تابناک، درخشندگی ایزد دادگر، فروغ دادرس، روشنایی عدل و داد، پدر آذرباد از سلسله ی ساسانیان.

آذر دیس‌[Azardis] :مانند آتش.

آذرسان[Azarsan] :آذر دیس، مانند آتش.

آذرشیدا[Azarsheyda] :عاشق آتش.

آذرشن[Azarshan] :تابش در آذر ماه، از پهلوانان ایرانی در گشتاسپ نامه،.

آذرفر[Azarfar] :نور خجسته، فروغ فرهی، نور) ر شوکت، روشنایی یزدان بزرگ.

آذرک[Azarak] :آتش کوچک، جرقه های اتش، از دختران یزدگرد سوم.

آذرکیوان[Azarkeyvan] :از موبدان زرتشتی که آیسن خاصی را با همین نام بنیان نهاد.

آذرگشسپ[Azargoshasp] :از شخصیت های شاهنامه، نام یکی از سرداران خسرو پرویز پادشاه ساسانی، نام آتشکده ای در آذربایجان. {چو اذرگشسپ و دگر شیرذیل/ چو زنگوی گستاخ با شیر و پیل} (شاهنامه فردوسی).

آذرگل[Azargol] :گلی سرخ رنو از تیره ی شقایق، کنایه از دخترانی که رخساری آتشین به سرخی شقایق دارند.

آذرگون[Azargun] :به رنگ آتش، نوعی شقایق. {تا همی سرخ بود آذرگون /تا همی سبز بود سیسنبر} (فرخی).

اذر مه[Azarmeh] :کسی که آتشکده ها و آتشها را نگهداری می کند.

آذرمهر[‌‌Azarmehr] :کسی که چونرکای آتش روشنی بخش و با کحبت است، اولین آتشکده از هفت آتشکده ی بزرگ ایرانیان.

آذر دخت [Azardoxt] :دختر آتش.

آذر نرسی‌Azarnersi :پیک روشندل، دومین پسر هرکز شاهنشاه پیشدادی، بر طبق شاهنامه ی نرسی پیک اهورامزدا است.

آذرنگ[Azarang] :آتشین، آذرگون، منّور و درخشان.

آذرنوشAzarnush : فروغ جاودان و روشنایی که شادی و خوشی به همراه دارد، نوش آذر، دوستدار آتش، آتشکده ای در بلخ.

آذرهمایون[Azarhomayun] : زنی از تبار سام نریمان که خدمتگزار آتشکده ی اصفهان بود.

آذین [Azin] :زینت، آرایش، یکی از سرداران سپاه بابک خرمدین.

آذین گل[Azingol] :آراسته به گل.

آرا[Ara] :راستن، نظرها و عقیده ها، یکی از دلیر مردان ارمنستان.

آراد[Arad] :ایزد اندیشه و تدبیر در آیین زرتشت، روز بیست پنجم ماه خورشیدی، آرزومندی و دعا. {که بخشایش آراد یزدان بر اوی /مبادا پشیمان از آن گفتگوی} (شاهنامه فردوسی).

آرازAraz : رود ارس.

آراسته‌Araste : باشکوه، آرایش شده، زیبا شده.

آراگل[ Aragol] :ول ارا، زیورگل.

آرالیا[Araliya] :نوعی درختچه و گیاه علفی زیبا که از آن برای زینت بخشیدن به فضاط بشته استفاده می شود.

آرام[Aram] :قرار، سکون، آرامش، درنگ، متانت.

آرام دخت[Aramdoxt] :دختر آرام.

آرام دل[Aramdel] :دلارام، کسی که وجودش مایه ی تسلی دل و درون است.

آرام دیس[Aramdis] :ارام گونه، کسی که همواره در آرامش به سر می برد.

آرامش[Aramesh] :فراغت، آسودگی.

آران‌‌[Aran] :گرمسیر، زمین نرم و هموار، منطقه ای درشمال آذربایجان در عهد باستان، پسر آرتیما یکی از پادشاهان ماد، منطقه ای در کاشان.

ارایه[Araye] :آراستگی، آرایش.

آرتا[Arta] :مقدس، آرتاوازد یکی از شاهان ارمنستان که سکه ای نیز به نام او وجود دارد.

آرتابان[Artaban] :اردوان، کمک کننده، درستکار.

آرتام[Artam] :حاکم فریجیا از مناطف بین النهرین در عهد کوروش کبیر

آرتان[Artan] :برادر داریوش هخامنشی.

آرتمن[Artman] :پسر بزرگ کوروش شاهنشاه هخامنشی.

آرتیما [Artima] :یکی از سران ماد.

آرتین[Artin] :شعله، گرمای آتش، صورت دیگری از آرش، هفتمین پادشاه ماد.

آرجان[Arjan] :منطقه ای در شهرستان گلپايگان.

آردا[Arda] :یاری دهنده، یاور.

آرداد[Ardad] :یاری کننده ی دین، موبدان مانوی.

آرزو[Arezu] :امید، خواهش، همسر سلم سپر فریدون شاهنشاه پیشدادی. {زن سلم را کرد نام آرزوی/زن تورا ماه آزاده خوی} (شاهنامه فردوسی).

آرسان[Arsan] :پسر اردشیر دوم شاهنشاه هخامنشی.

آرسنArsen : مرد مبارز.

آرسو[Arsu] :اشک چشم.

آرسینهArsine : زن مبارز.

آرشArash : درخشان، جنگجویی که در زمان منوچهر شاهنشاه پیشدادی به منظور مشخص کردن مرز ایران و توران از فراز کوه البرز تیری از کمان رها کرد که در کنار رود جیحون فرود آمد و از آن به بعد آنچا مرز بین ایران و توران شد.

آرشام[Atsham] :بسیار نیرومند، دلاور، بیباک، پدربزرگ داریوش شاهنشاه هخامنشی.

آرشاویر[Arshavir] :نام یکی از پادشاهان اشکانی.

آرشیا[‌Arshiya] :تخت و اورنگ شاهان.

آرشین[Arshin] :آریا نشین، کسی که خانه اش در ایران است.

آرکا[Arka] ‌(آذری) : اعتماد، اطمینان، تقویت.

آرگناز Aregnaz : ناز خورشید، دلبر تابان.

آرمان [Arman] :ایده آل، کمال مطلوب.

آرمناکAremnak : پسر هایکا، کسی که ارمنیها تبار خود را به او نسبت می دهند.

آرموس[Armus] ‌:جزیره ای در دریای عمان که به ایران تعلق دارد.

آرند[Arand] :منطقه ای در کوهستان نایین.

آرنگ[Arang] :رنگ.

آرمیتاArmita : اندیشه ی پاک، پارسایی، فروتنی، از امشاسپندان نگهبان زمین.

آرمیتی [Armiti] :آرمیتا، فروتنی، پارسایی.

آرمیدخت[Armidoxt] :زنی که آرامش دارد، از نامهای عهد ساسانی.

آرمیشArmish :ابریشم.

آرمینArmin : نام چهارمین پسر کی قباد. {چهارم کی آرمین کجا بود نام /سپردند گیتی به آرام و کام} (شاهنامه فردوسی).

آرمینا[ Armina] :زلال، شفاف، یکی از فرزندان کی قباد شاهنشاه پیشدادی.

آرمینهArmine : دختر ارمنی.

آرمینی[Armini] :سپهسالار یزدگرد سوم شاهنشاه ساسانی.

آرواArva : فرشته ای در آیین زرتشت.

آروتArut : نام فرشته ای بابِلی.

آرون[Arvan] :خوش خو، نیک منش.

آرویجArvij : شادمان، با نشاط.

آرویشه[Arvishe] :منطقه ای نزدیک بیرجند.

آرویکArvik : خورشید کوچک.

آروین[Arvin] :تجربه، امتحان، آزموده.

آریاAriya : آزاده، با شکوه، باارج، گرانکایه، نجیب، پاک نژاد، یکی از نژادهای سفید آسیا و هند و اورپا.

آریابادAriyabad : ایزد باد که محافظت از روز بیست و دوم هر ماه خورشیدی بر عهده ی اوست، فرشته ی باشکوه، آریایی که دارای خورشید و باد است، فرشته ی سرزمین آزاد.

اریابانAriyaban : نگهدارنده ی پاکی، حافظ آزادگان، مواظبت کننده ی ارزشها و نعمت ها.

اریابدAriyabod : آزاده بودن.

آریادخت[Ariyadoxt] :دختر نجیب، دختر پاک، دختر آریایی.

آریاز[Ariyaz] :فرمانده ای در عهده هخامنشی.

آریاسب[Aryasb] :از فرماندهان کوروش شاهنشاه هخامنشی.

آریافرAriyafar : کسی که دارای شآن و شوکت آریایی است، ارجمندی و فرخندگی آریایی ها را داشتن.

آریاگیو[Ariyagiv] :پسر گودرز از پهلوانان ایرانی، پهلوان اریایی، پهلوان گرامی، پهلوان با عظمت، آریایی غیرتمند.

آریامنAriyamen :دریا سالار خشایار پادشاه هخامنشی، ارامش دهنده، آسایش دهنده، کسی که خوش اقبال و فراغت دهنده است، فرشته ی نگهبان آشتی و دوستی.

آریامنش[Ariyamanesh] :کسی که پندار و کردار و گفتار بزرگوارانه دارد، پسر داریوش هخامنشی.

آریان[Ariyan] :ایرانی، آریایی، دختر مینوس پادشاه اساطیری یونان.

آریانا[Ariyana] :سرزمین پاک، سرزمین آزاد.

اریانوش[Ariyanush] :آزاده ی جاودان.

آریزAriz : کوهی در شهر سنندج.

آریژه[Arizhe] :از شهرهای ایران در دوره ی هخامنشی.

آریسAris : برزگر، کشاورز.

آریکار‌Arikar :یاری دهنده، کمک کننده.

آرینArin :آریا، آریایی، قلعه ای در ارمنستان.

آریناArina : از تبار آریایی، فرشته ای اساطیر در ایران باستان.

آریو[Ariyo] :آریوبرزن سردار بزرگ ایرانی در زمان داریوش سوم.

آریه[Ariye]:سپهدار ایرانی که طرفدار و حمایت کننده ی کوروش دوم بود.

آزاتیAzati : شجاع.

آزاد[ Azad] :رها، نجات یافته از قید و بند. {فاش می گویم از گفته ی خود دلشادم/بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم} (حافظ).

آزاددخت[Azaddoxt] : دختر آزادمنش، شهبانوی عهد اشکانی و همسر شاپور دوم شاهنشاه ساسانی.

آزاده[Azade] :رها، کسی که در بند نباشد، مادر گشتاسپ همسر تور، زنی چنگ نواز در دوران بهرام.

ازاد سرو[Azadsarv] :کنایه از آدم وارسته، آزادمنش، دانایی که در مرو می زیست و از نژاد سام نریمان بود. {یکی از ردان نامش آزادسرو /ز درگاه خسرو بیامد به مرو} (شاهنامه فردوسی).

آزان[Azan] :راهنما.

آزرAzar : پدر ابراهیم خلیل.

آزرم[Azarm] :شرم، حیا.

آزرمیدخت[Azarmidoxt] :دختر نجیب، دختر خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی.

آزگارAzegar : ازلی، ابدی.

آزیتا[Azita] :افزون خواه، فراوان طلب.

آزینا[Azina] :جز نامهای عام می باشد و معنی ندارد، صرفا در جهت زیبایی در تلفظ از آن استفاده می شود.

آژادAzhad : نیاکان، اجداد.

آژند[Azhand] :نام گلی است.

آسا[Asa] :آسایش، آرامش، مانندگی، نام پدر بهمن، خواهر شاپور دوم شاهنشاه ساسانی، سومین شهریار یهود پس از سلیمان.

آسابانو[Asabanu] :بانوی آرامش.

آساره[Asare] :ستاره.

آسالانAsalan :بهاران.

آسان[Asan] :سهل، بی رنج.

آسای[Asay] :آسا، آسایش، آرامش.

آسایش[Asayesh]:راحتی، آرامش، فراغت. {اسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است /با دوستان مروت با دشمنان مدارا} (حافظ).

آسپیانAspiyan : خوشبختی آسمانی، آسایش هدیه داده شده، نیکوکار.

آستان [Astan] :آستانه، درگاه،.

آسدینAsdin : داوری و دادگری آسمانی، تفکر در دین.

آسکیAski : آهو.

آسمان[Aseman] :سپهر، فرشته ی نگهبان آسمان که بر روزگار فرمان می راند، روز بیست و عفتم از هر ماه خورشیدی، گنبد کبود، دایره ی مینا.

آسمان هور[Asemanhur] :خورشید آسمان، ایزد آسمان. {خداوند ماه و خداوند هور/خداوند روز و خداوند زور} (شاهنامه فردوسی).

آسومی[Asomi] :یاسمن.

آسوAso : افق، نور، قله.

آسوده[Asude] :ارامش یافته. {خاطر بی آرزو از رنج بار آسوده است /خار خشک از منت ابر بهار اسوده است} (رهی معیری).

آسوسAsos : سایه ای در تاریکی.

آشار[Ashar] :رودی که از منطقه ی آشار از توابع شهرستان سراوان می گذرد.

آشاک[Ashak] :نام باستانی شهر قوچان.

آشام[Asham] :آشامیدنی، ونوشیدنی.

آشتی[Ashti] :از نو دوستی کردن، سازش.

آشنا[Ashena] :یار، دوست، شناخته شده، مأنوس، معهود. {کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز /شاید که با ببینیم دیدار آشنا را} (حافظ).

آشنان[Ashnan] :منطقه ای نزدیک اردستان.

آشورAshur : از تمدنهای سه گانه بین النهرین که در هزاره ی اول پیش از میلاد توسط مادها از بین رفت، فرزند سام نواده ی نوح پیامبر که آشوریان از تبار او هستند.

آشیان[Ashiyan] :لانه، کاشانه، گوشه ای در دستگاه راست موسیقی ماهور. {آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک/فکر ویران شدن خانه ی صیاد کنید} (ملک الشعرای بهار).

آشیناAshina : سبزبودن، رنوی، توانمند، زورمند، پرتوان.

آشیگهAshige : زمین سخت.

آفاقAfaq : جهان، روزگار، زمانه، دهر، کرانها، افقها، اطراف هامون.

آفتاب[Aftab] :گرمی، روشنایی، خورشید.

آفرینAfarin : مرحبا، احسنت، هنگام تشویق کسی یا کسانی به کار می رود، ریشه ی آفریدن.

افرین دخت [Afarindoxt] :دختر خوب، دختر تحسین شده.

آفرین گل[Afaringol] :آفریننده ی گل، کسی که چون گل زیبا و ستودنی است.

آفریدون[Afridun] :آفریده شده، فریدون پسر آبین شلع پیشداد.

آفرین مهرAfarinmehr :خورشید ستایش شده، ایزد ستوده.

آفرین نازAfarinnaz : آفریننده زیبایی

آفرین نوش[Afarinnush] :آفریننده جاودان.

آکام[Akam] :عاقبت، سرانجام، فرجام، غایت.

آگرین Agrin : سرخ رنگ، آتش گون، کوه آتشفشان، کوهی در کردستان.

آلا[Ala] :پروا، نعمت ها.

آلاگونAlagun : لاله گون، شبیه گل لاله.

آلاله[Alale] :از تیره ی آلالگان که برگهای کنگره دار و بریده و گلهای زرد لیمویی دارد. {کدام آلاله می بویم که مغزم عنبر آگین شد/چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می بینم} (سعدی).

آلان ‌ Alan : پاکترین، درست ترین.

آلاوه[Alave] :روشنایی آتش. {ز چشمان آن قدر اخگر ببارم /که گیتی سر به سر آلاوه گیرد} ( بابا طاهر).

آلبAlb : دلاور، پهلوان.

آب ارسلان Albarsalan : مرد دلاور، مرد پر دل و جرأت، از شاهان سلجوقی.

آلب تکینAlabtekin :مرد نیرومند.

آلتنایAltenay : ماه سیمگون.

آلتونAltun : جواهرات، طلا.

آلتین گلینAltingalin : عروس روشنی بخش.

آلماAlma : سیب.

آلنوشAlnush : عروس جاودانی دریا، و نیز در اوستا سرخ ماندگار.

آماژAmazh : نشانه، هدف.

آمالAmal : امیدها، آرزوها.

آمنه[Amene] :مطمئن، قابل اعتماد، مادر حضرت محمد.

آمونAmun : سازنده، درست کننده، خدای خالق جهان در اساطیر مصری.

آمیارAmiyar : همکار، یاور.

آمیتیدا[ Amitida] :خواهر همسز کوروش شاهنشاه هخامنشی.

آمیتیس[Amitis] :دختر هو خشتره شاهنشاه هخامنشی، نوعی سنگ کریستال.

آمین[Amin] : آسوده خاطر، پذیرفتن آرامش.

آمینه[Amine] :دبیر داریوش شاهنشاه هخامنشی.

آن [An] :زیبای نهفته.

آنا ‌Ana : مادر.

آنانتز[Annaz] :ناز مادر، کسی که برای مادرش عزیز و دردانه است.

آناگ[Anag] :حاکم پارت در زمتن اردشیر ساسانی.

آناهیتا[ ‌Anahita] :الهه ی آب در اساطیر هند و ایران باستان، و نیز در اوستا به عنوان زنی زیبا توصیف شده است.

آن بناز[Anbenaz] :آن ناز پرورده، آن نازنین، و نیز در شاهنامه کنایه از ایرج است.

آندرانیکAndranik : فرزند بزرگ.

آندیا[Andiya] :همسز اردشیر ساسانی.

آنوAnu : ایزد آسمان در اساطیر بابِلی.

آنوپ[Anup] :از بزرگان اشکانی.

آنوشAnush : شیرین، زیبای دلفریب.

آنهAne : مادر.

آنیتا[Anita]:الهه‌ی آب، آناهیتا.

آنیکAnik : گریه ی شدید، کنایه از هق هق عاشقانه.

آوا[Ava] :آواز، آهنگ، نغمهه، ندا. {سپهبد چو از باره اوا شنید/نگه کرد و خورشیدرخ را بدید} (شاهنامه فردوسی).

آواتAvat:آرزو، امید، نهایت، هدف.

آوادانAvadan : زیبنده، شایسته، نیکو، آبادانی، توسعه.

آوادیس[Avadis] :آواز وار، نغمه گون، نظیر آواز.

آوازه [Avaze] :شهرت، نام آوری. {آوازه ی کوچم دهنت ورد زبانهاست/ پیدا شود آن راز که در هر دهن افتد} (ملک الشعرای بهار ).

آوانوشAvanush : نغمه ی جاودان، آواز جاودان .

آوانیAvani : آبادانی.

آودیس ‌Avdis : خبر خوش، بشارت.

آوزینAvzin :توان، نیرو، فهمیدن.

آوشن[Avshan] :گیاهی از تیره ی نعناعیان با گلهای بنفش ریز که مصرف خوراکی و دارویی دارد.

آوگان[‌Avgan] :پهلوان ایرانی که جلودار لشکر فریدون شاهنشاه پیشدادی بود.

آون[Avan] :خوشه های انگور آویزان شده از طناب.

آونگ[Avang] ‌:آون.

آوه[Ave] :یاری دهنده، کسی که همواره خواهان کمک به دیگران است، از سپهبدان لشکر کی خسرو.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *