پنجشنبه , اردیبهشت ۱۳ ۱۴۰۳

نام ها

نام های ایرانی با حرف ع

نامهای ایرانی باحرف (ع). عابدAbed :عبادت کننده، پرستش کننده. عاتکه ‌[Ateke] :زن سرخ گون از خوشی و سرزندگی، زن خوشبو، نام دختر عبدالمطلب جد پیامبر. عادلAdel :دادگر، داور. عادله Adele :زن با انصاف، زنی که در عدالت زبانزد است. عارف Aref :دانا، عاقل، فهیم. {عرفان که جام حق نوشیده اند …

ادامه ...

نام های ایرانی با حرف ح

نام های ایرانی با حرف (ح) حاتم Hatem : حاکم، قاضی، حاتم طائی از قبیله‌ی طی که به سخاوتمندی شهرت داشت. حاجب[Hajab] :ابرو، پرده دار. {رقیبان غافل و مارا از آن چشم و جبین هر دم/هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو} (حافظ). حافظHafez :نگهبان، ازبردارنده، شاعر غزل …

ادامه ...

نام های ایرانی با ی

نامهای ایرانی با حرف (ی). یادگار [Yadgar] :برجای مانده، خاطره هایی که از کسی برای دیگری مانده است. {جهان یادگار است و ما رفتنی /ز مردم نماند جز از گفتنی} (شاهنامه فردوسی). یارا[Yara] :تاب و توان. یارتا[Yarta] :یگانه دوست. یارخ[Yarox] :عیاری جوان از ماچینیان سمک عیار.یارسا[Yarsa] :چون یار، دوست بی …

ادامه ...

نام های ایرانی با ض

نامهای ایرانی با حرف (ض). ضامر[Zamer] :باریک اندام، ظریف. ضرغام[Zarqam] :شیر، مرد دلاور، نیرومند. ضرغامه [Zarqame] :پهلوان، دلیر. ضیاءZiya :روشنایی، نور. ضمیرZamir :باطن اانسان، اندرون دل. ضیغم[Zeyqam] :شیردرنده، شیر بیشه.

ادامه ...

نام های ایرانی با حرف ژ

نان های ایرانی با حرف ژ ژابیز[Zhabiz] :شراره ی آتش، گیاه بومادران. ژاسمن[Zhasman] :گل یاسمن. ژاله[Zhale] :شبنم. {صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی/برگ صبوح ساز و بده جان یک منی}(حافظ). ژالان[Zhalan] :رودی در کرمانشاه. ژالانه[Zhalane] :گیاهی زینتی و زیبا. ژامک[Zhamak] :آینه. ژانیا[Zhaniya] :زندگی جاودان. ژانین[Zhanin] :دریاچه ای در …

ادامه ...

نام های ایرانی با حرف ز

نام های ایرانی با حرف (ز) زائر[‌Zaer]:زیارت کننده. زادان‌[Zadsn] ‌:پدر شهریار از زرتشتیان کازرون، نام نیای سلسله ی زادانیان از قبیل نامدار قزوین. زادان فرخ[Zadanfarrox] :از بزگان ایران هنگام انقراض دولت ساسانیان که یا دستیاری پور فرخ و دوبرادرش قیام مردم علیه شهر و سردار معروف ایرانی را رهبری کرد. …

ادامه ...

نام های ایرانی با حرف ظ

نامهای ایرانی با حرف (ظ) : ظاهرZaher :پیدا، آشکار، هویدا. ظریف[ ‌Zarif] :نازک، کنایه از نکته سنج. ظریفه Zarife :زن ظریف، زیرک و زیبا. ظفر Zafar : پیروزی، رستگاری. {مشتاق را که سر برود در وفای یار/آن روز روز دولت و روز ظفر بود} (سعدی). ظهیر[Zahir] :مددکار، یاور، یاریگر. ظهیرالدین …

ادامه ...